⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖
|
امروز بعد از گردش، رفتیم یه قبرستون توی یه روستای کوچیک .
گورستان روستاها خیلی فضای قشنگیه بچها ...
وسط یه دشت سبز ، عزیزانشونو به خاک میسپارن .
🍃جایی که رفته بودیم ، درختا سایهبون قبور بودن . صدای آواز پرنده ها میومد و صدای رودی که از کنار اون محل میگذشت .
به معنای واقعی ، زندگیشون تموم شد و برگشته بودن به طبیعت .
پنجشنبه بود دیگه، اومده بودن به از دست رفته هاشون سر زدن .
قدیمیا ته دشت خوابیده بودن؛
هیشکی بهشون سرنزده بود، خاک و غبار حتی نمیذاشت اسمشونو واضح بخونیم .
رفتم اسمشونو خوندم و یادشون کردم تا دوباره بعد از سالیان سال یکی ازشون یاد کرده باشه ...
یکیشون زیر علفها و خزه ها رفته بود . حتی اسم و تاریخم نداشت . شایدم دیگه از بین رفته . همشون مال ۷۰,۸۰ سال پیش بودن ...
به دوستم گفتم یه روزی ما هم اینطوری فراموش میشیم . وقتی اینو گفتم ناراحت نبودم، انگار با دیدن اونجا فهمیدم مرگ وحشتناک نیست ، یه بخشی از زندگیه .