|
⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖
|
این تعطیلات همش بارونی بود .
تنها نکته ی خوبش این بود که رفتم لاهیجان و کلی کوکی خریدم 🍪 .
اگه مسیرتون به لاهیجان خورد حتما به نوشین و نادری سر بزنید 🤰🏼🤝🏻 .
توی روزای آرومی نیستم و ناخواسته وارد این هیجانات منفی شدم .
یعنی سرجام نشستم و از آسمون روی سرم اتفاقات ناخواسته و بد بارید .
چونهام رو بالا نگه داشتم و قوی ادامه میدم .
هرروز از قلبم تشکر میکنم که انقدر پا به پام میاد و کم نمیاره 😄 .
البته فکر میکنم دارم از این دوره گذر میکنم .
امروز تنها شدم و دارم به ذهنم استراحت میدم ...
توی پست •2930 ملیکا برام کامنت گذاشت 🫠🥹 .
توی اینستاگرام هم بهش پیام دادم تشکر کردم ، اونجا هم با مهربونیش شرمنده کرد🫠 . اکیلی شدم🫠💖 .
الان یادم اومد که ۲سال پیش همکلاسیم میخواست از تهران بیاد رشت خوابگاه بگیره ... ازم پرسید رشت اسنپ هم داره؟ 🤦🏼♀️
نه ما رفت و آمدمون فقط با قایق چوبی و سوار بر ماهی سفیده 🤝🏻 .
اصن ما به اسنپ میگیم تاکسی سرگردان . 🤝🏻
نقاشی قبلیم رو دوست نداشتم؛
تکنیکای اشتباهی رو به کار گرفته بودم ...
کتاب جدیدی که مطالعه کردم، چیزای جدیدی بهم یاد داد .
✨مقوای جدید ، اسکچ های جدید ، تکنیک های جدید . ✨
منتظرم رنگها خشک شن🫧 ...
پنجره بازه ، صدای بارون توی صدای ترافیک و بوق ممتد ماشینا گم شده .
امروز دیگه قرص نخوردم و خوشحالم ، خدایا شکرت💚 .
میل زیادی به زندگی و همچنین نوشتن دارم ولی حمله های سردرد کلاستر انگشت بی ادبیشونو بهم نشون دادن .
نزدیک یک هفته س سر و صورتم درد میکنه و چشام یاری نمیکنن با اینحال همه ی کارام رو پیش میبرم و با شرایط لج میکنم .
امروز طلسمُ میشکونم و دارو استفاده میکنم .
خوب که بشم میام ✨ .
پیج اینستاگرام من پرایوته ، فقط دوست و آشناهای نزدیک رو دارم و خودم پیجهای آموزشی مثل زبان ، نجوم و ژورنال های استتیک رو دنبال میکنم .
بلاگر اصلاً دنبال نمیکنم .
ولی تولید محتوای فرانا رو دوست دارم و همچنین ملیکا نیکخواه (؟) . محتواشون خیلی ساده و مینیمال و لطیفه . دور از اغراق و تجملگرایی .
فرانا رو بخاطر استایل و رشت گردیاش ، ملیکا رو بابت سلیقه ی قشنگش توی دکوراسیون و معرفی هایی که میذاره .
قبلاً متانت رو دنبال میکردم که بعد از یه حرف خیلی مسخره و بی منطقی که زد، کلاً ریمووش کردم .
عمده ی دنبال کننده ی بلاگر های خانوم، دختر هستن و خیلی هاشون تاثیرپذیر هستن . میشه گفت اکثرشون .
واقعاً باید مراقب باشن که چیا میگن و چطور از تریبونشون استفاده میکنن .
این خانوم توی استوریش گفت : من خیلی خوشحالم بینیمو عمل کردم چون فکر میکنم اگه عمل نمیکردم توی خیلی از جمع ها پذیرفته نمیشدم 😐 .
نکته جالب این بود که قبل و بعدش فرقی نمیکرد و اصلاً متوجه نشدم جراحی داشته و تغییرش توی تناسب اندام بوده .
این حرفاشو چند بار برگشتم گوش کردم ببینم درست شنیدم 😁 ... بعدش آنفالو و آنسابسکرایب کردم . فقط به این فکر میکردم دخترایی که حس ناامنی نسبت به ظاهرشون دارن ، چقدر حسشون بدتر شده ...
دوستانی که تازه میخوان وارد دانشگاه بشن یا مقطع ارشد رو شروع کنن ، به مبلغ شهریه هایی که توی اینترنت میخونن اعتماد نکنن . من چک کردم ، یک درصد هم درست نبود 😐 .
زنگ بزنید از امورمالی دانشگاه بپرسید .
هرچی بیشتر فکر میکنم میبینم چقدر حیطه ی زبانشناسی انگلیسی و مترجمی رو دوست دارم ... گول اسم دانشگاه دولتی رو خوردم و آموزش زبان زدم 🤦🏼♀️ ...
جوری شد که نه تنها بهش علاقهمند نشدم بلکه کلاهم بیوفته توی دانشگاه ، نمیرم برش دارم ... فرار میکنم فراااار 🏃🏼♀️.
پارسال نتونستم جلسه کنکور دکتری برم ولی امسال حتماً و قطعاً به هدف قبولی زبانشناسی و مترجمی میخونم .
تنها چیزایی که مربوط به تابستونن و دلتنگشون میشم، خوراکیای فصلن🤰🏼 .
از انجیر سیاه زیبا بگیر تا گیلاس و فلفل سبز و لیموترشای کوچولو و شلیل و توت فرنگیای محلی ಥ‿ಥ .
حتی آیس تی و آیس لته (༎ຶ ෴ ༎ຶ) .
حالا پاییز چی داره؟ کویی🎃 !! (کدو حلوایی) 🌚💔
توی تابستون اولین کاری که کردم ، رفتم آلبالو خریدم فریز کردم که فصل سرما یکم خوشحال شم 💅🏻 .
صبح بارون گرفت😍✨🍄 .
گلدونامُ بردم پشت پنجره 🪴 .
نونامُ گذاشتم تست شن .
قهوه رو گذاشتم آماده شه .
☕
بریم امروزُ بسازیم 🧚🏻♀️ .
جلوی ساختمون منتظر اسنپ بودیم 🚕 .
دیدی یکی نگاهت میکنه وقتی حواست نیست، منتها سنگینی نگاهشو حس میکنی؟🫠
برگشتم دیدم روی شونه ام یه ملخ گنده نشسته و نگام میکنه💅🏻✨ .
مامانم منو گرفت تکوند 🤝🏻 .
فکر کردم افتاده روی شالم .
وسط خیابون جیغ میزدم و شالمو پرت کردم .
دیدم روی شومیزمه ... 👏🏻
همونجا شومیزمم فریادم کشان دراوردم و پریدم توی پارکینگ🌚 ...
یعنی خدا رو شکر که شب بود ... یه عمر آبرو جمع کرده بودم اونجا ( ꈨຶ ˙̫̮ ꈨຶ ).
خلاصه شومیزو برداشتم دیدم ملخ روی زمین نشسته داره تکچرخ میزنه😐 روی پاهاش بلند شده بود نکبت .
رفتم جاروی ساختمونو برداشتم و رحم نکردم 😐 .
از ترس و جیغ و خجالت فشارم افتاده بود .
هی میترسیدم بازم روم حشره باشه 😭 .
اونورم اسنپ قسم خورده بود ما رو نرسونه .. یا داشت مردمُ زیر میگرفت یا داشت ما رو میکوبید به اینو اون . هر دقیقه یکبار ما : یا خدا ! وووی بپا ! یا خداااا 🌚 .
تازه جلوی چشممون خانومه میخواست پارک کنه ، زد به ماشین پشتی بعدش ریلکس گازشو گرفت رفت 🌚 .
تا الان با مشغله و درسام تونستم ۴تا کتاب بخونم و راضیم 👼🏼 .
امروزم ۲تا جدید استارت میزنم 😍 .
*
یه چند روز خیلی درگیر بودم و روز استراحتم نمیتونستم دیگه از خستگی تکون بخورم . دوباره فردا باید برم سراغ یسری کارای دیگه༼;´༎ຶ ༎ຶ༽ .