⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖
|
کار خونه هرچقدرم خسته ام کنه، بازم دوسش دارم 🌚🤝🏻🧺 .
این پروسه ی نظم دهی، یجورایی مدیتیشنه .
امروز Pov
زیر آفتاب زمستونی🌞 ،
روی قالیچه وسط حیاط خونه ی بابابزرگ🪴 ،
سایه ی برگهای درخت گلابی🍃 ،
گربه ی سیاه همسایه پشت پنجره🐈⬛ ،
صدای بچهایی که توی کوچه بازی میکنن🫧 .
چند روزه دارم میبینم تبلیغ یه آرایشگاه رو میکنن که مدل میخواد برای تزریق ژل لب و گونه و بوتاکس😐 .
تکلیف اونایی که میرن و انجام میدن معلومه و حقشونه هرچی سرشون بیاد . ولی اونی که انجام میده نمیدونه کارش جرمه و مجازات داره و تبلیغ میکنه؟ 😐
اگه از دوستام بخواین که منو توصیف کنن ، میگن دختری که هی بی دلیل لباش تبخال میزنه ༼;´༎ຶ ༎ຶ༽ .
دیشب خواب ترسناک دیدم، صبح نتیجه ش این شد ಥ╭╮ಥ .
باز خوبه وسط لبم زده ، زیر رژ قایم میشه (خودش را الکی دلداری میدهد) . ༎ຶ‿༎ຶ
هرسال با یکسری از دوستای خانوادگیمون، به بهونه ی (مثلاً) ولنتاین! دور هم جمع میشیم .
من حقیقتش از دبیرستان به اینور مسئله ی ولنتاین برام جالب و قابل توجه نیست ولی خب دوستامون ذوقشو دارن و دعوت میکنن و هدیه میگیرن 💚 .
اینم یه گوشه ی کوچولو از دیروزه : [فیشآآآر]
🥂
چند روز پیش The age of Adaline رو دیدم🎥 ؛
توی سبک بنجامین باتن بود (تقریباً) .
داستانش درباره ی یه خانومی بود که در سالهای دور تصادف میکنه و صاعقه میزنه به ماشینش و تا ابد بیست و نه ساله میمونه . دخترش یه خانم سالمند میشه درحالی که خودش یه دختر جوونه و همش در حال جا به جاییه تا کسی شک نکنه .
ما هیچوقت سفره هفتسین نمیچینیم ، ولی هرسال به رسم رزق و برکت خونه، یچیزی سبز میکنیم؛ سبزه نه ، معمولاً پرتقال یا لیمو🥺 .
امسال شانسی دونه ی کامکوآت کاشتیم و سبز شد🥺🌿 .
✨اسفند✨ تنها موقع از ساله که هیجان زده ام میکنه .
قراره چند تا کار برای خودم انجام بدم 🥳 .
تولدمم هست ولی واقعاً هیچ حسی بهش ندارم ...
من علاقه ی عجیبی به ونسان ون گوگ و کاراش دارم .
احساسات ون گوگ رو توی کاراش خیلی خوب حس میکنم .
برام هنرمند محترمیه 🌻 .
حالا کار ✨شب پر ستاره✨ ام تموم شده و خیلی خوشحالم میتونم یه بخشی از ون گوگ رو توی اتاقم داشته باشم🥺🌌 .
درآوردن این کار با آبرنگ برای تازه کاری مثل من واقعاً سخت بود . میتونم ایراداتشو ببینم ولی با این حال خیلی دوسش دارم 🥺💚 .
دیشب Babylon رو دیدم .
Big NO from me😂
خیلی زیادی بود، نپرسید چی😂🌚🗿 .
سبک موردعلاقه ی من نبود .
باید یه فیلم از آقای ال پاچینو یا جناب دنیرو ببینم ، بشوره ببره🌚🥂 .
فیلم before sunrise رو دیدم ، چقدر لطیف و قشنگ بود🥺 .
ولی آخرشو دوس نداشتم :( .
بنظرم وقتی آدم درست رو پیدا میکنی، نباید راحت از دستش بدی و حداقل برای کنار هم بودن باید تلاش کرد که چند سال دیگه از خودت با حسرت نپرسی : اگه فلان کارو میکردم چی میشد؟
دوران کارشناسی، همیشه مسیر توشیبا رو پیاده میومدیم تا هرکی بره سمت خودش .
اگه عصر بود،میدونستیم نونوایی توی مسیر پیراشکیاش آماده س ... چقدر پیراشکی میخریدیم🫠 وای با شیرکاکائو🫠🧋 .
یا همیشه بعد از کلاس میرفتیم کافه تراس توی منظریه🥹 . هعی دلم دلتنگ شد🫂🥲☁️ .
بیشتر از شهریه ، پول کافه میدادیم🤝🏻🗿 .
*
کارشناسی برام رویایی بود، به معنای واقعی خیلی بزرگ شدم و تجربیات زیادی کسب کردم .
تحصیل توی رشته ی موردعلاقهام، مستقل شدن، دوستای خوب و ″او″ ✨💚 .
یه هفته هم نشده که امتحانا تموم شده!
چه خبره فوری کلاسا رو استارت میزنید 😒 .
حالا بهشون برمیخوره تعداد کمه 😒 .
درس هم میدن تازه !! 😒
ایشه !!!!!
امروز یه لحظه ی جادویی رو تجربه کردم🌿،
رفتم پشت پنجره گلها رو چک کنم؛
صدای کلاغا، آفتاب بی جون⛅، گنجشکای شیطون و سکوت خیابون ...
این آرامش برام یادآور خیلی چیزای نوستالژیک و قشنگه✨⏳.
امروز هوا خیلی خوب بود ! آفتابی و خنک !🥹🌿💚
با خالهام رفتیم یه سری کارا رو انجام دادیم و آخرش رفتیم کافه .
بیرون کافه نشستیم و قهوه ی روزم رو خوردم☕ و یکم با صاحب کافه گپ زدیم .
قهوه/
صبح/
آفتاب سرسخت زمستونی/
بهترین ترکیب💚✨!
پ.ن: یکی از بچها دیدم عکس گذاشته توی پستاش ، منم دلم خواست عکس امروز رو ضمیمه ی این پست کنم🥰🧜🏻♀️ .
[فیشآر]
بخاطر مریضیم مجبور بودم توی چای و قهوه ام عسل بریزم ... اصلاً قهوه ی شیرین برام قابل تحمل نیست😓 .
ما گیلکها به کسی که باهاش حرف میزنی و کلاً هیچی نمیگه و این حرف نزدنش روی مخه، میگیم : لالِه گاوْ 🤣🤝🏻 (گاوِ لال🐮) . برای کسایی که سین میزنن چیزی نمیگن مناسبه😂 .
بیشتر از هرچیزی عاشق خرید مواد غذایی / grocery shopping 🛒 هستم 🥺 .
باعث میشه جریان زندگی رو به خوبی حس کنم و اینکه میتونم برای انتخاب های سالم تر کلی وقت بذارم و لذت میبرم .
چیدن بعدشون که به کنار😍🫠 .
*
حالا یه خانوم توی یوتیوب چنل داره که ۱۲تا بچه دارن و از خرید هفتگیش ویدیو میذاره و من میتونم بمدت طولانی ویدیوهاشو نگاه کنم😸 . کلیییی خرید میکنه🤩 .
زندگی این خانوم هم واقعاً جالبه، ۸ تا از بچهاش رو به سرپرستی گرفته و موقع خرید یادشه که کدومشون چی رو بیشتر دوست داره و چه شامپویی رو ترجیح میده و حتی براشون کُرن فلکس های مختلف وابسته به ذائقه اشون میخره🫠✨ .
مهم نیست کجا برم و بهم خیلی هم خوش گذشته باشه، فقط با برگشتن به خونه آرامش رو پیدا میکنم🫂💚🫀 .
خدایا شکرت✨ .
همیشه هرچقدر که مشتاق خوندن و دیدن مجموعه ی هری پاتر بودم، از دو سری آخر فراری بودم🥲 .
حتی مرگ سیریوس رو تونستم هضم کنم ولی مرگ دامبلدور و آشفتگی در هاگوارتز🏰 رو اصلاً 🥺 .
دیشب قبل از خواب تصمیم گرفتم هری پاتر و شاهزاده ی دورگه رو بخونم و آخرای کتاب بودم؛ بازم قسمت مرگ دامبلدور توی برج ستاره شناسی، گریه ام گرفت و کلاً خواب از سرم پرید🤝🏻🤡 .
داشتم فکر میکردم جی.کی. رولینگ وقتی داشته فصل آخر ، نوزده سال بعد ، رو مینوشته و نقطه ی آخر رو میذاشته چه حسی داشته ... 🫠
امروز صبح، با صدای بوق کشتی ها بیدار شدم💗⛴️🌊 .
کاش هرروز اینطوری بیدار میشدیم🥺 .
همین الان حذف و اضافه رو انجام دادم😒🤝🏻 .
*
این ویروس کوفتی تا نفسای آخرش نمیخواد ازم جدا شه🤡 .
*
روی اسکچ ✨ شب پر ستاره✨ یکم کار کردم، گذاشتم خشک شه 🎨 .