|
⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖
|
توی این یک ماه دارم دولینگو رو آتیش میزنم💪🏻🚀 .
این زبانی که دارم یاد میگیرم برای کار جدیدمه .
آشنایی با مادر رو تموم کردم💁🏼♀️ .
همه چیز خوب بود تا فصل آخر. فصل آخر رو من نپسندیدم ...
انگار نویسنده ها هیچ ایده ای توی ذهنشون نداشتن😶 . یه اتفاقی که توی آخر هفته رخ میداد رو توی یه فصل کش دادن🏏 .
ولی بازم دلم برای وایبش تنگ میشه . هنوزم دنبال یه سیتکامم که برای سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰ باشه .
این چند روز گذشته حال و هوام واقعاً عوض شد .
هوای خنک و بارونی💧 داشتیم و منم بالاخره تونستم پای پیاده به بیرون بذارم 😁 .
توی اینجور هواها دلم برای خالهام تنگ میشه چون تنها کسیه (به جز ″او″) دور و برم که عاشق قهوهس و هیچوقت بهش نه نمیگه🫠 .
How I met your mother
رو شروع کردم این مدت .
فصلم پنجمم .
⭐⭐⭐
سیتکامهای قدیمی رو دوست دارم . چون اثری از اعتیاد به اینترنت و موبایل و اشاره به پلتفرمای مجازی نیست .
همه با هم نشستن و مکالمه های عمیق دارن؛
گوشیای روی میز نیست که هی بخوان دائما چک کنن یا تکست بدن .
مغز و دستم به نوشتن نمیره.
حال جسمیم خوبه، شرایطم نرمال و خوبه . 🫶🏻
ولی انگار روی من و اطرافیانم یه پودری ریختن که بیحس شدیم .
دارم سعی میکنم که انگیزمو بدست بیارم .
ساعت خوابم درست شده🏆، زبانمو مرتب میخونم . یسری عادت دیگه باید بسازم .
فکر میکنم اگه تابستون تموم شه، انسان خوشحالی خواهم شد 🪭 .
از یه طرفی بخاطر هوا، کاملاً خونه نشین شدم! گرما و آفتاب بهم میخوره بشدت شرایطم افت پیدا میکنه .
اگه هوا نرمال شه، فکر میکنم منم نرمال میشم🤷🏼♀️😅 .