|
⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖
|
دیروز توی فرودگاه بود و داشتیم همینطوری حرف میزدیم . در همون حین قهوه سفارش داد ، با وِیتِر صحبت کرد ، با یه نفر که منتظر خانوادش بود هم همکلام شد و داشتن درباره ی اینکه تاخیر داره یا نه حرف میزدن . آشنا دید و خوش و بش کردن . چندتا عکس هم گرفت برام فرستاد .
تموم اون لحظات حس میکردم منو گذاشته توی جیب پیراهن مردونه ش و همه جا باهاش هستم😁🦋 .
برای اینکه خوشاخلاق باشم ، آینده نگری کرد و برام پیشاپیش قهوه گرفت . خیر ببینی پسر جون🎀💗 .
(تهدیدش کردم)
برند ربیع عطر جیبی تولید کرده ...
کانسپت کارشون جالبه ...
اسم عطراشون کوروش و شهرزاد و حافظ و یاسمنه و ... هست . طرح روشون مینیاتوریه .
ولی با اولین بو کشیدن ، جیغ زدم و فرار کردم .
عطر حافظ طفلی ، بوی عطر tea rose دهه شصت میداد. یادتونه؟
حیف ... رایحه هاشون میتونست واقعاً خوب باشه .
پروسه ی جا به جایی تشک ها توی تغییر فصل برام کابوسه .
نفسم بالا نمیاد . دست و پاهام بیحس شدن 🦖🫂 .
کمک هم داشتم و وضعم اینه🥹 .
برای اولین بار از آدیداس کتونی خریدم .(تخفیف خوبی خورده بود) ؛ کلی منتظر موندم تا به دستم برسه .
انگشت کوچیکه ی پامو میزنهههههههههه (ノಠ益ಠ)ノ .
خوشگله؟ بله !
با اینحال میپوشمش؟ همیشه و در هر لحظه !
پ.ن: مدلش campusعه ، فکر میکردم برای راه رفتن و پیاده روی راحت باشه 😑💀 . گول خولدمಠωಠ .درود بر نایکی 💔 .
فصل چی رسیده؟
چیدمان اتاقم با کویی(کدو) های ریز و فسقلی 🎃 . باید برم شمع نارنجی بخرمممممم .
فقط منتظرم یکم هوا ابری شه، یه ذره بارون بباره ... فوری فیلم Twilight رو میذارم پخش شه و میرم کدوهامو میپزم و باهاشون کیک درست میکنم😶🌫️ .
فعلاً برای پیشواز پاییز و خوشآمد گویی به سپتامبرِ عزیز، شبا هریپاتر میخونم🔮 .
خا!
من با درامای جدید اومدم🦖 .
تاریخ اتفاقش برمیگرده به اواخر اسفند .
یه کافه توی شهر، اومد تغییر مکان داد و رفت یه ساختمون خیلی قشنگتر .
من و دوستم به واسطه ی مکانش تصمیم گرفتیم یه مدت بعد از افتتاحیه بریم اونجا🦦 .
اول وارد شدیم کسی جواب سلامتم نمیداد💀 . صاحب کافه با دوست و رفیقاش مشغول بگو بخند بود و براش مشتری اهمیتی نداشت .
کسایی که توی بار بودن الکی خودشونو مشغول نشون میدادن 👀 . (تعداد مشتریا کم بود و سفارششون جلوشون بود)
یه مدتی وایسادیم که جا بهمون بدن .
یه میز خالی رو زده بودن رزرو؛
یه میز خالی دیگه هم داشتن با کلی ظروف یکبار مصرف کثیف روش💅🏻 🤹🏼♀️ .
اینم بگم تعداد میز و صندلیاش زیاد نبود. صندلی هم که نبود ، چهار پایه بود🤣 .
صاحب کافه جلومون بود و بازم توجهی نکرد که ما ایستادیم .
دوستم گفت بریم . بهش گفتم بیا یکم مثل اینا پررو بازی دربیاریم .
من زل زدم به سالندار .
آخرش سرشو بالا آورد.
گفت فلانجا بشینید . گفتم عه موردی نداره؟ چون روش ظرف و وسیله هست فکر کردم قراره برگردن 👀 .
اینجا صاحب کافه برگشت و فهمید قضیه چیه .
ما نشستیم . ولی هیچ جایی برای تکیه دادن نداشتیم🫴🏼 . دوستمم اون روز کمر درد داشت .
صاحب کافه اومد با اخم و طلبکاری و باز هم تاکید میکنم بدون سلام و خوشآمد گفتن میز و جمع و جور کرد.
قبل اینکه بره تیکهامم انداختم . جلوش به دوستم گفتم بیا لااقل این سمتی بشین به دیوار تکیه بده کمردرد نگیری💅🏻 .
بچها ۳دقیقه نشستیم . برامون منو نیاوردن . از کنارمون رد میشدن ولی هیچییی .
آخرش پاشدیم رفتیم و پول به قهوه ی الکی گرونشم ندادیم .
📢دیروز یه ریل از این کافه اومد اکسپلورم.
منو دوستم و خیلیای دیگه انتقاداتمونو نوشتیم . دوست و آشناهای اون کافه هم الکی دفاع میکردن .
ولی تعداد نارضایتیا خیلییی زیاد بود.
نوشته بودن که برای سرو از ظروف یکبار مصرف استفاده میکنن😑 . قیمتاشون ۲,۳ برابر جاهای دیگه س و رعایت نکردن آداب مشتری مداری رو هم بارها گفته بودن .
من از اون اون موقع حس خیلی بدی نسبت به اونجا داشتم ولی دیروز دلم خنک شد 😂 .
شهریور انگاری برای تموم شدن عجله داره! منم همش درحال دویدنم ! حتی نمیرسم پیامامو جواب بدم و از این حرکت هم بدم میاد🫠 .
*
دیروز صبح رفتم بانک و ظهر برگشتم 🦖 و نتونستم به کارای دیگه برسم (ناهار خوشمزه داشتیم، برگشتم خونه) .
*
عصرشم به یاد بچگیام پیش مامانم خوابیدم🫠 .
بیدار شدم دیدم مامانم مثل تینیجرا کل این مدت رو توی گوشیش بوده😑🫂🎀 .
*
دارم سریال presumed innocent رو میبینم و اگه خوب بود میام میگم 💌 .
اگه میتونستی به خودِ ۱۸ ساله ات چیزی بگی، چی میگفتی؟
من بغلش میکردم و میگفتم چقدر بهش افتخار میکنم که تا اینجا اومده ، تصمیمات درست گرفته ، اگر اشتباهی کرده خودشو سرزنش نکرده و درسشو گرفته و ادامه داده .
بهش میگم نگران نباش، سخت نگیر . زندگی برای یاد گرفتنه .
تو تا اینجاشو خیلی خوب اومدی ❤️🫂 .
مهمونامون برگشتن و بعد از هفته ها بیرون بودن و دورهم بودن، الان نبودنشون خیلی حس میشه 🫠 ...
دندون عقلمم کامل درومد و خیلی بی حال بودم ತ_ʖತ ...
کسی که به آشپزی و مقدار و پیمونه آشنایی کامل داشته باشه ، متوجه میشه رسپی های نواب ابراهیمی پر از اشکاله .
مقدار و اندازه رو همیشه اشتباه میگه و من یه بار واقعاً باخت دادم🫠 .
گیلمور گرلز رو تموم کردم👀 .
هرچی بگم اسپویل کردم ...
ولی اگه دو کرکتر اصلی ، بدون بقیه بازی میکردن، سریال توی همون فصل اول جمع میشد . وجود بازیگرای دیگه سریالُ جذاب کرد . خصوصاً شخصیت امیلی و ریچارد گیلمور🫠🎀.
این سریال فراز و نشیب زیادی داره . تو ادامه میدی تا بازم سریال رو توی اوج دراماش ببینی .
فصل آخرُ خراب کردن و بعدش خوندم که کنسل شده😂 .
مثل رمانای سایت نودُهشتیا تموم شد . پسر اصیل و پولداری که جفتشون بهم علاقه دارن رو رد کردن چون از زندگی چیز بیشتری میخواستن و بلاح بلاح بلاح 🥱 .
اگه سریالُ تموم کردید، بدونید که سال ۲۰۱۶ یه اسپین-آف ۴قسمته ازش درست کردن .
دیروز براش لازانیا کنار گذاشتم ، وقتی دید و خوشحال شد، از موقعیت استفاده کردم و ظرف قهوهامو دادم تا پُر کنه 🦖💅🏻 .
نوشتنی زیاد دارم . یکم بعد میام .
این چند روز رو از راه دور مهمون داشتیم .
مهمون داری کردم .
تولد داشتیم ...
بعدش خونه نبودم .
از زندگیم دور شدم 🫠 .
من عاشق کارای ریز و کوچیکیام که با مامانم انجام میدیم🫠 .
با هم میریم خرید برای هم لاک و رژلب انتخاب میکنیم ؛
نصفه شب که خوابمون نمیره بهم زنگ میزنه و میاد اتاقم و از هر دری صحبت میکنیم ،
با همدیگه آشپزی میکنیم🍲 ،
هرماه قرار میذاریم که با هم بریم همون کافه ی همیشگی🍓 ،
وقتایی که میرم خرید، اول برای اون خرید میکنیم و شاید یادم بیوفته برای خودمم چیزی بگیرم ،
هردفعه میره بیرون میدونه چی دوست دارم و غیر ممکنه دست خالی بیاد .
یجورایی بهترین دوست و مادر و خواهر همدیگه ایم .
And she is so cute and adorable 🥺😭 .
رابطه ی من و سریال ✨گیلمور گرلز✨ ، رابطه ی عشق/نفرته .
یه جا واقعاً خسته میشی از این همه ویژگیای بد و مزخرف کارکترای اصلی ولی هیجان و دراما باعث میشه که بازم دنبال کنی ...
الان به حدی از لورلای گیلمور و احمق بودنش خسته شدم که دیگه دلم نمیخواد سریالشو تموم کنم .