|
⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖
|
جوان خارجی داره برای هالووین لباس کاستومشو تهیه میکنه🧙🏻 ، از کافه ی سر خیابونش لاته ی کدویی🎃 میخره ، حیاط جلوی خونه رو تزیین میکنه؛
من! جوان گیلانی🙆🏼♀️ ، توی فصل اکتبر ، از باغ بابابزرگم برای مامانم خرمالو چیدم ، گوجه و فلفل چیدم و ترشی بار گذاشتم، نارنج چیدم چون فصل ماهیه🌝 ، انار ترش خریدم . از کدوهایی که انبار کردم دیگه نمیگم .
در هرصورت، زنده باد پاییز🧡🍄 .
هیچ چیز به اندازه ی ادب و استفاده از ادبیات درست ، انسان رو محترم نمیکنه . واقعاً ویژگی جذابیه .
کتابایی که این چند سال خوندم رو ، دیگه صفحاتشونو وا نکردم. بنظرم وقتش رسیده یکی دو تا از کتابای مطالعه شده رو باز کنم .
شور زندگی داره چشمک میزنه🫣✨ .
یه هفته بود اینجا نبودم🫣 .
توی چنل بیشتر بودم🌝 .
جمعه رفتم یسر تا معلم و شهرداری و مطهری . با پادرد و تروما برگشتم😂 .
چرا تروما گیله دختر ؟
شهرداری همش چیزای عجیب میبینی و همین به حس غریب بودنت اضافه میکنه . همه چیز عوض شده :( . احساس میکنم تعداد غیربومی ها خیلی خیلی زیاد شده . من کلاً توی رشت احساس غربت میکنم . دیگه خوشحالم نمیکنه ...
روزای بعدش مهمون داشتم و با دوستام وقت گذروندم .
دوشنبه مریض شدم و تازه امروز سرپا شدم🏆 .
روزای مریضی فقط هری پاتر خوندم و ادیتای هاگوارتز میدیدم 🥔 .
پ.ن: چای و آرزو دلتنگتونم 💌 . بچها هم همینطور💌 .
مگه پاییز نباید هاتچاکلت و لته ی دارچینی🧡 میخوردیم و با پتو فیلمای هالووینی میدیدیم🦇؟
پس چرا هنوز لباسای تابستونی میپوشیم و آیسکافی میخوریم؟ ಠ益ಠ
اون اولین کرونایی که گرفتم(قبل از واکسن و در لوج فوتیها) ، منو پوست کلفت کرد.
۲ماه فیکس قرنطینه بودیم ، بمدت ۲هفته روزی ۲۲تا قرص میخوردیم فقط زنده بمونیم . از اون شربت پکتوگل زهرمار نگم 🫠 .
ماه ها بعد از بهبودی ، صبحا با سرفه بنفش و کبود میشدم و نمیتونستم زیاد راه برم چون نفسم بالا نمیومد ... درصد زیادی از ریهام درگیر شده بود .
از اون موقع دیگه نه از واریانت های مختلف کرونا ترسیدم نه از مریضی و آنفولانزا. همه چیز برام جوکه .
اون اوایل کرونا میگرفتی ، نمیدونستی تهش زنده میمونی یا نه . حالا فکر کن ما خانوادگی مبتلا شده بودیم .
روزی که واکسن زده بودم کل مسیر برگشت، بزور بغضمو خفه کردم . خیلیا دیگه نبودن که واکسن بزنن💔 .
از اثراتی که پاندمی روی روح و روانمون گذاشته بگذریم ، روال و روتین زندگیمون برای همیشه تغییر کرد...
قشر ادایی (پُزی؟!) ، دو دسته ان .
دسته ی اول آشکارن .
دسته ی دوم شامل بلاگرایی میشن که میخوان خودمونی رفتار کنن ، یه تیپ استایل ساده و بدون میکاپ دارن و خرید از ایو سن لوران و کوچ رو خیلی عادی جلوه بدن . خودتی خانومم ✨ .
بریم یه خرید کژوال کنیم ...
این کژواله؟ 💀
میدونی چیمیگم؟
رک بیاد بگه از رشت پاشدم اومدم دبی و میخوام به خودم حالی بدم و خرید لوکس کنم . جوری تظاهر نکنه که این مسئله عادیه و کار هرروزشه . توی مخاطب تاثیر جالبی نمیذاره .
یه جوون میاد خودشو مقایسه میکنه و ناامید میشه .
این همون بلاگری بود که میگفت دماغمو اگه عمل نمیکردم، توی یه سری جمع ها پذیرفته نمیشدم . ( هفته ی بعدش یکی توی باکس براشنوشته : عزیزم نمیخوای دماغتو عمل کنی؟💀)
اخ و پیف به بیماری و مریضی🦦 .
امروز خوب شدم و بالاخره میتونم از روزام استفاده ی مفید کنم .
خیلی بده ، میبینی که ساعتها دارن میگذرن و چون مریضی کاری جز گندیدن از دستت برنمیاد🫠🏆 .
یه ظرف گمج گنده (پاتیل جادویی ما گیلکا) ، روی گازه .
فسنجون ایز لودیییینگ 📣🛎️ .
پاییز وقتی شروع میشه که اکتبر شده باشه😍✨🍂 .
سلام بر اکتبر نارنجی زیبا🍄🧡 .
دیگه بطور رسمی میشه لاکای تیره زد ، بوت پوشید ، هات چاکلت خورد و روی برگای زرد و نارنجی قدم زد .
امروز اکسپلورم پر از ادیتای هاگوارتز و پروفسور McGonagall بود ، گوشی رو کنار گذاشتم؛
Confession of a teenage drama queen دیدم .
شبیه خوابایی بود که وقتی آدم تب داره میبینه🤕👎🏻 .
Vampire diaries رو شروع کردم .
سریالش تینیجریه ولی برام جالبه و دارم ادامه میدم . به اپیزود ۱۰ رسیدم .
Rest in peace dear Maggie Smith 🖤 .
امروز پروفسور مینروا مکگوناگال رو از دست دادیم💔 .
همه تا الان خواب بودن🫠 .
قهوه گذاشتم ، مامان داره وسایلارو میذاره بیرون تا ناهار درست کنیم ، برای بابا جم کلاسیک گذاشتم ، پینوکیو میبینه🫠🍓 .
دیروز دوستم میگفت که گاهی وقتا همه چیز بهم میریزه ولی نگران نباش ، دوباره سرجای خودشون برمیگردن 🫂 .
زندگی کاملا روی تند بود تا دیدم رسیدم به پاییز🐤 .
توی چنل کلی آپدیت نوشتم ، اینجا هم امروز میام😁 . امروز درگیر کارای دانشگاه هستم🦖 .