|
⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖
|
جلوی ساختمون منتظر اسنپ بودیم 🚕 .
دیدی یکی نگاهت میکنه وقتی حواست نیست، منتها سنگینی نگاهشو حس میکنی؟🫠
برگشتم دیدم روی شونه ام یه ملخ گنده نشسته و نگام میکنه💅🏻✨ .
مامانم منو گرفت تکوند 🤝🏻 .
فکر کردم افتاده روی شالم .
وسط خیابون جیغ میزدم و شالمو پرت کردم .
دیدم روی شومیزمه ... 👏🏻
همونجا شومیزمم فریادم کشان دراوردم و پریدم توی پارکینگ🌚 ...
یعنی خدا رو شکر که شب بود ... یه عمر آبرو جمع کرده بودم اونجا ( ꈨຶ ˙̫̮ ꈨຶ ).
خلاصه شومیزو برداشتم دیدم ملخ روی زمین نشسته داره تکچرخ میزنه😐 روی پاهاش بلند شده بود نکبت .
رفتم جاروی ساختمونو برداشتم و رحم نکردم 😐 .
از ترس و جیغ و خجالت فشارم افتاده بود .
هی میترسیدم بازم روم حشره باشه 😭 .
اونورم اسنپ قسم خورده بود ما رو نرسونه .. یا داشت مردمُ زیر میگرفت یا داشت ما رو میکوبید به اینو اون . هر دقیقه یکبار ما : یا خدا ! وووی بپا ! یا خداااا 🌚 .
تازه جلوی چشممون خانومه میخواست پارک کنه ، زد به ماشین پشتی بعدش ریلکس گازشو گرفت رفت 🌚 .