•2925
 ⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖

جلوی ساختمون منتظر اسنپ بودیم 🚕 .

دیدی یکی‌ نگاهت میکنه وقتی حواست نیست، منتها سنگینی نگاهشو حس میکنی؟🫠

برگشتم دیدم روی شونه ام یه ملخ گنده نشسته و نگام میکنه💅🏻✨ .

مامانم منو گرفت تکوند 🤝🏻 .

فکر کردم افتاده روی شالم .

وسط خیابون جیغ میزدم و شالمو پرت کردم .

دیدم روی شومیزمه ... 👏🏻

همونجا شومیزمم فریادم کشان دراوردم و پریدم‌ توی پارکینگ🌚 ...

یعنی خدا رو شکر که شب بود ... یه عمر آبرو جمع کرده بودم اونجا ⁦⁦(⁠ ⁠ꈨຶ⁠ ⁠˙̫̮⁠ ⁠ꈨຶ⁠ ⁠)⁩.

خلاصه شومیزو برداشتم دیدم ملخ روی زمین نشسته داره تک‌چرخ میزنه😐 روی پاهاش بلند شده بود نکبت .

رفتم جاروی ساختمونو برداشتم و رحم نکردم 😐 .

از ترس و جیغ و خجالت فشارم افتاده بود ‌.

هی میترسیدم بازم روم حشره باشه 😭 .

اونورم اسنپ قسم خورده بود ما رو نرسونه .. یا داشت مردمُ زیر میگرفت یا داشت ما رو میکوبید به اینو اون . هر دقیقه یکبار ما : یا خدا ! وووی بپا ! یا خداااا 🌚 .

تازه جلوی چشممون خانومه میخواست پارک کنه ، زد به ماشین پشتی بعدش‌ ریلکس گازشو گرفت رفت 🌚 .


#روز نوشت, سگه زندگی
+ نوشته شده در  سه شنبه هفتم شهریور ۱۴۰۲ساعت 21:55  توسط گیله دختر  |