•2851
 ⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖

امروز از جاده ای که سال ۹۶ برای اولین بار تنها و به عنوان یک بزرگسال ، توش بودم و هیچ ایده ای نداشتم که قراره زندگیم چطور پیش بره ، رد شدم .

از خیلی جاهایی که برام خاطره ساختن رد شدم .

برای چندمین بار اومد توی ذهنم که چقدر این افکار و خواسته هایی که توی ذهنمون پرورششون میدیم و تصورشون میکنیم ، شدنی هستن و اتفاق میوفتن !

میدونید ... مدل من اینطوریه که با جزئیات به یکسری از مسائلی که دوست داشتم فکر میکردم و رهاشون میکردم تا اگه به صلاحم هستن ، یک روزی اتفاق بیوفتن .

یه روزی به خودم اومدم و دیدم رویایی که منِ ۱۶ ساله برای منِ ۲۰ و چند ساله تصور میکردم رو دارم زندگی میکنم ... با همه ی اون جزئیات و حتی بهترش .

دیدم که من دقیقاً همونجاییم که بارها عکساشو نگاه کردم و بهش امید داشتم .

باز هم الان خیلی وقت میذارم روی جزئیات چیزایی که میخوام و بعدش رهاسازی انجام میدم تا یک روزی جزوی از زندگیم بشن .

هی امروز میگفتم : یادته میخواستی فلان رشته رو بخونی ؟ سرنوشتت توی فلان‌جا باشه ؟ دیدی شد؟

دیدی حتی بهتر از چیزی که فکرشو میکردی شد؟

دیدی قاصدکی که رازتو بهش فوت کردی ، کجا نشست؟


#لبخند نوشت, خوشحال نوشت, خدا
+ نوشته شده در  شنبه بیست و هفتم خرداد ۱۴۰۲ساعت 17:20  توسط گیله دختر  |