⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖
|
امروز از جاده ای که سال ۹۶ برای اولین بار تنها و به عنوان یک بزرگسال ، توش بودم و هیچ ایده ای نداشتم که قراره زندگیم چطور پیش بره ، رد شدم .
از خیلی جاهایی که برام خاطره ساختن رد شدم .
برای چندمین بار اومد توی ذهنم که چقدر این افکار و خواسته هایی که توی ذهنمون پرورششون میدیم و تصورشون میکنیم ، شدنی هستن و اتفاق میوفتن !
میدونید ... مدل من اینطوریه که با جزئیات به یکسری از مسائلی که دوست داشتم فکر میکردم و رهاشون میکردم تا اگه به صلاحم هستن ، یک روزی اتفاق بیوفتن .
یه روزی به خودم اومدم و دیدم رویایی که منِ ۱۶ ساله برای منِ ۲۰ و چند ساله تصور میکردم رو دارم زندگی میکنم ... با همه ی اون جزئیات و حتی بهترش .
دیدم که من دقیقاً همونجاییم که بارها عکساشو نگاه کردم و بهش امید داشتم .
باز هم الان خیلی وقت میذارم روی جزئیات چیزایی که میخوام و بعدش رهاسازی انجام میدم تا یک روزی جزوی از زندگیم بشن .
هی امروز میگفتم : یادته میخواستی فلان رشته رو بخونی ؟ سرنوشتت توی فلانجا باشه ؟ دیدی شد؟
دیدی حتی بهتر از چیزی که فکرشو میکردی شد؟
دیدی قاصدکی که رازتو بهش فوت کردی ، کجا نشست؟
✨
همه چی روال باشه ولی توی دل اطرافیانم غصه و دلشوره باشه، بهم خوش نمیگذره :) .
خدایا خودت برای هممون خوب بخواه 💚✨ .
دیشب توی کتاب کارما خوندم : تصور کنید تمام چیزایی که الان دارید رو دیگه ندارید ! مثل تخت راحتتون، رشته ی موردعلاقه اتون که توش در حال تحصیلید یا شغل خوبی که دارید ، خانواده و عزیزانتون که در کنارتونن، رابطه ی خوب، یخچال خونتون و خوراکیاش و ... وقتی همهی اینا رو ندارید میبینید چقدر ناراحت کننده س؟
ما خیلی خوش شانسیم ، از خیلی نعمت ها برخورداریم ولی متاسفانه به چشممون عادی شده ...
شکرگزاری یادمون نره🌿✨ !
هزاران بار شکرت خدا جونم💚 .
هرچقدرم سختی بیاد میدونم نگاهت ازمون برداشته نمیشه، وقتی هستی از هیچی نمیترسم💚 .
خدایا شکرت بابت تک تک نشونه ها و معجزات قشنگت و روز فوق العاده ای که برام خواستی💚🥰.
*
صبح رفتم دانشگاه بعدش خونه ی خاله بعدش پیش زندایی تا مامان بیاد دنبالم و بریم خرید برای خونه🎡 .
خسته ترینم ... وارثان تموم شه میرم بخوابم🌆 .
این روزا خیلی چیزا باعث شد روحیه ام بهم بریزه ... بزور به هرچی که خوشحالم میکرد چنگ زدم تا حالم بهتر بشه ...
از دیروز که ذهنم رو توی دفتر خالی کردم خیلی بهترم ...
نوشتم نوشتم نوشتم ... طبق معمول مخاطبم خدا بود؛
انگار که اونطرف میز نشسته بود و گوش میکرد چی میگم.
شب جوابمُ ازش گرفتم ... بغل گرمش رو حس کردم💚 .
یسری چیزا هستن که وقتی به خودت میای میبینی همه ی اینا دست به دست هم دادن تا تو رو به چیزی که در گذشته میخواستی ، الان برسونن .
اون لحظه شوکه میشی ! ویژن بوردی که داشتی میاد جلوی چشمت ! همه ی خیال پردازیات به واقعیت می پیونده .
من هنوزم میگم زندگی بازیه ! باید بازیکن خوبی باشی .
خدایا دوست دارم و سپاسگزارم 💚 .