•4548
 ⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖

درگیر دانشگاه بودم🤸🏼‍♀️😒 .

امروز سرمو آوردم بالا دیدم وسط میدون توشیبام و بغض کردم . آخرین بار ۳سال پیش اینجا بودم .

منِ ۱۸ ساله رو دیدم که دنبال تاکسی میگرده تا بره دانشگاهش و راننده ها سرش دعوا میکردن🥺😹 .

اونور خیابون ، سرندپیتی رو دیدم که مثل خواهر بزرگه دستمو میگرفت🥺👈🏻👉🏻 . اون با قد ۱۷۷ من با قد ۱۵۵ . وقتی ماشین بهمون راه نمیداد ، با کف دست میکوبوند روی کاپوت و بعدش برامون تاکسی گیر میاورد .

قرارای صبحمون رو دیدم که سر بانک قوامین ، رو به روی هتل پامچال منتظر هم میموندیم . سرندیپیتی توی ایستگاه اتوبوس مینشست تا بیام .

ری‌ری با پدرش (خدا رحمتش‌کنه) روزای بارونی رو میومد دنبالمون و بارمون میزدن تا دانشگاه .

روزایی که با ری‌ری می‌رفتیم فروشگاه دلفین و کلی هله هوله جای ناهار میخریدیم و به‌ پیشی های پارک از ناهارمون میدادیم و موقع خدافظی سفت همو بغل میکردیم .

وقتایی که از دانشگاه تا میدون رو پیاده میومدیم و من جا میموندم و کلی اکلیلی میشدن و نازم میکردن که کوچولوشون جا مونده😭😭😭💔🔪 .

روزی که من دیت داشتم و بارون میبارید و سرندیپیتی روی موهام کتاب نگه داشت تا بابای ‌ری‌ری برسه ...

همه ی اینا یهویی از چشمم گذشت و به زور بغضمو قورت دادم .

بهشون پیام دادم و عکس فرستادم و گفتیم دلتنگ همیم . ماشاالله همه دوستام داف و خوشگل و قد و هیکل مادل😭قوبونشون برم😭❤️ .

من با دخترام هنوزم مثل قدیم دوستم ... ناراحتیم از گذر سریع سالها و عمرمونه .

چقدرم طفلیا توی این مدت زندگیشون بالا پایین داشت . خدایا برای همه ی‌ عزیزان خیر بخواه و رقم بزن💚 .


#برای ری‌ری, سرندیپیتی, دانشگاه نوشت, رشت
+ نوشته شده در  دوشنبه چهارم تیر ۱۴۰۳ساعت 17:4  توسط گیله دختر  |