گیله دختر ‎ . ݁⋆ ꫂ᭪ ݁ | سرندیپیتی
 ⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖

درگیر دانشگاه بودم🤸🏼‍♀️😒 .

امروز سرمو آوردم بالا دیدم وسط میدون توشیبام و بغض کردم . آخرین بار ۳سال پیش اینجا بودم .

منِ ۱۸ ساله رو دیدم که دنبال تاکسی میگرده تا بره دانشگاهش و راننده ها سرش دعوا میکردن🥺😹 .

اونور خیابون ، سرندپیتی رو دیدم که مثل خواهر بزرگه دستمو میگرفت🥺👈🏻👉🏻 . اون با قد ۱۷۷ من با قد ۱۵۵ . وقتی ماشین بهمون راه نمیداد ، با کف دست میکوبوند روی کاپوت و بعدش برامون تاکسی گیر میاورد .

قرارای صبحمون رو دیدم که سر بانک قوامین ، رو به روی هتل پامچال منتظر هم میموندیم . سرندیپیتی توی ایستگاه اتوبوس مینشست تا بیام .

ری‌ری با پدرش (خدا رحمتش‌کنه) روزای بارونی رو میومد دنبالمون و بارمون میزدن تا دانشگاه .

روزایی که با ری‌ری می‌رفتیم فروشگاه دلفین و کلی هله هوله جای ناهار میخریدیم و به‌ پیشی های پارک از ناهارمون میدادیم و موقع خدافظی سفت همو بغل میکردیم .

وقتایی که از دانشگاه تا میدون رو پیاده میومدیم و من جا میموندم و کلی اکلیلی میشدن و نازم میکردن که کوچولوشون جا مونده😭😭😭💔🔪 .

روزی که من دیت داشتم و بارون میبارید و سرندیپیتی روی موهام کتاب نگه داشت تا بابای ‌ری‌ری برسه ...

همه ی اینا یهویی از چشمم گذشت و به زور بغضمو قورت دادم .

بهشون پیام دادم و عکس فرستادم و گفتیم دلتنگ همیم . ماشاالله همه دوستام داف و خوشگل و قد و هیکل مادل😭قوبونشون برم😭❤️ .

من با دخترام هنوزم مثل قدیم دوستم ... ناراحتیم از گذر سریع سالها و عمرمونه .

چقدرم طفلیا توی این مدت زندگیشون بالا پایین داشت . خدایا برای همه ی‌ عزیزان خیر بخواه و رقم بزن💚 .


#برای ری‌ری, سرندیپیتی, دانشگاه نوشت, رشت
+ نوشته شده در  دوشنبه چهارم تیر ۱۴۰۳ساعت 17:4  توسط گیله دختر  | 

درسته از دست سرندیپیتی خیلی دلگیرم و هرچقدر هم ابراز پشیمونی کرد فایده نداشت ولی وقتی‌ امروز گفت که رابطه ش رو تموم‌کرده کلی براش ناراحت شدم ...

میدونستم اینطوری میشه البته ... از حال دیشبش فهمیدم دیگه خسته س ... 

زنگ زد کلی حرف زد تا سبک شه ، گریه کرد ، دلداریش دادم و بهش گفتم بعدها پشیمون نمیشه و زندگی‌ ابعاد مختلف داره که فقط به روابط ختم نمیشه ...

یکساعت بعد پیام داد حالش بهتر بود و صداش باز شده بود .

چند روز اولش‌ سخته ولی آدمی به همه چیز زود عادت میکنه .

*

دل هممون آروم باشه همیشه 💚 .


#سرندیپیتی, ناراحت نوشت
+ نوشته شده در  سه شنبه سوم خرداد ۱۴۰۱ساعت 17:30  توسط گیله دختر  | 

دیروز با سید بیرون بودیم .

یهو برگشت گفت چرا ما حرفامون‌ تمومی نداره؟ قبل قرار حرف زدیم ، الانم که بازم حرف داریم ، شبم برسیم خونه بازم حرف میزنیم😂 . گفتم از بچگی بزرگ شدیم‌ دیگه هرروز به واسطه مدرسه با هم بودیم معلومه کلی حرف از هر دری داریم😁 .

قرار بود پیاده روی کنیم ولی توی کافه هی گشنه ام میشد هی سفارش میدادم(`_´) ... فکر کنم بخاطر واکسن اشتهام زیاد شده! سرندیپیتی هم میگفت اینطوری شده بود! خالمم همینطور!🙎🏼‍♀ 


#سید, سرندیپیتی, پاندمی, روز نوشت
+ نوشته شده در  جمعه بیست و سوم مهر ۱۴۰۰ساعت 12:39  توسط گیله دختر  | 

داشتم به سرندیپیتی میگفتم که یکم خسته شدم ...😴

دیگه کل روزام خلاصه شدن توی درس،کتاب،مطالعه و یوگا .

گفتش من و ″او″ رو جا انداختی 😁 . گفتم آره شما دو تا و قطعی برق هم توی روتینم هستید 🙄 .

واقعاً دلم میخواد برم ییلاق ... اونجا هم حال و روحم عوض میشه و از طرفی کلاً آنتن نیست و به اجبار گوشی رو میشه کنار گذاشت .


#مود نوشت, سرندیپیتی
+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم شهریور ۱۴۰۰ساعت 18:42  توسط گیله دختر  |