|   ⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖ | 
همیشه از دیدن یک سری فیلم های تکراری خسته نمی شویم.
16wishes از مورد علاقه های من است.
ده ها بار با اشتیاق تماشایش کرده اَم.

تابستان تمام شد ؛ به همین راحتی:)
تنها سختیِ آغاز مهر برای من تحمل استرس است.دبیرِ جدی جغرافیا به اسامی مینگرد و منُ بغل دستی اَم باید دست های سرد و لرزان یکدیگر را بفشاریم:| 
***
تنها دلداریِ پدر به من:همین یک سال است دیگر!بعد راحت میشوی:|
(مرسی پدر!)

من چیزی نمیدانم و نمیخواهم به خاطر بیاورم؛
اما دیگران اصرار دارند اثبات کنند امروز آخرین روز شهریور است و فردا باید با چشمانی پف کرده از بی خوابی راهی مدرسه شوم:| من در حال حاضر اینگونه اَم :/
این بی انصافیست:|
دیشب در راه برگشت به خانه سر و صدای آنطرف خیابان توجه اَم را جلب ڪرد.
افتتاح شعبه ی جدید فروشگاه"پآندورآ".
واجب به ذڪر است هروقت خواستید پولِ اضافے خود را با خیالے آسوده دور بیاندازید ؛ پآندورآ بهترین مڪان است:|
قیمت ها از چرم مشهد و لوڪس ترین فروشگاه های شهر گرانتر و ڪیفیت پایین تر:|
از تنوع هم چیزی نگویم بهتر است:)
"حذف شده"
هیچ چیز به اندازه یڪ دوش آب گرم بعد از پیاده روی زیر باران-طوری ڪه تمامے لباسهایت خیس شود-مزه نمیدهد!باور بنماییدD:
امروز تولد یڪے از بهترین دوستهایم بود[دنیای من تولد 20 سالگیَت مبارَڪ].چون مسیر خانه اِمان تا خانه ی دنیا ڪوتاه بود تصمیم گرفتیم پیاده برویم.در حین بازگشت در حالے ڪه باران نم نم میبارید بادی وزید و باران شدت!گرفت.طوری بود ڪه چتر پاسخگوی ما نبود.با ڪمال تعجب درب پارڪینگے را باز دیدیم.لحظاتے را در آنجا سپری ڪردیم. . .خلاصه به سه راه رسیدیم و وارد خیابانمان شدیم.باران ڪار خودش را ڪرده بود!خیابان را خالے دریافتم و زدم زیر آواز![Drag me down-1D]
هنوز هم با روبدوشامبر بر تن و انگشتان بر روی ڪیبورد زمزمه میڪنم : nobady nobady . . .
"حذف شده"
بچه ڪه بودم،دخترداییم به دفترچه خاطرات داشت . . . معمولاً توش جملات ڪوتاه مینوشت یا لا به لاش پول میذاشت.طرح اون دفترچه همیشه توی ذهنم حڪ شد. . .
یه ڪوچه بود ڪه روی دیواراشُ پیچڪ پوشونده بود ته این ڪوچه یه دروازه با نرده های آهنےِ مشڪے قرار داشت.با هر بار دیدن این دفترچه و پیچڪَ و زمین آجریِ خیس خورده،حسِ خوبـے بهم دست میداد.اون موقع بود ڪه آرزو ڪردم اونجا مال من بشه.

سالها میگذره و اون دفترچه نیست و نابود شده اما آرزوی من هنوز گوشه ی دلم محفوظه :)
"حذف شده"
از امروز جلد ڪردن ڪتابهایم را شروع میڪنم . . . چقدر همه چیز زود میگذرد!انگار همین دیروز بود!وارد محیطے شده بودم ڪه هیچڪس را نمیشناختم؛دلم میخواست با دوستان دوران راهنمایےاَم باشم ولے الان حاضر نیستم یڪ تار موی دوستان دبیرستانے اَم را در ازای آن دختران لوس و مسخره ی مدرسه ی غیرانتفاعے بدهم!
امسال همگے به دبیرستانے دیگر منتقل خواهیم شد؛امیدوارم باز هم دور هم باشیم.نیلوفر،ارغوان،رومینا،ثریا،فاطمه،مهدیه،مهشید،مریم،زهرا حتے حاجے قلے پور!!
چقدر امسال این حاجے قلے را اذیت ڪردم!ولے در هر صورت دوستم دارد!
نیلوفر را بگو!چقدر با هم میخندیدیم!او عشقِ ڪَرَم(بازیگر سریال در انتظار آفتاب)بود و من هم روی ڪانگ ووڪ(بازیگر سریال قلب زرد) ڪراش داشتم.همیشه در ڪنار هم و با هم بودیم.از شیطنت هایمان -ڪه من سردسته اش بودم- چیزی نگویَم بهتر است!D:
ارغے هم با بچه های آموزشگاه به گونه ای داستان داشت ڪه تایپ ڪردن هرڪدام برای من هیجان انگیز است.
ثریا . . .عاشق نگاه های شیطنت آمیز سبزش و موهای بلوندِ تیره اَش بودم.چقدر بخاطر مازیار اذیت شد و هیچوقت نتوانست به لب بیاورد سر چه چیزی میخواست از او انتقام بگیرد:/همیشه هم اصرار داشت ڪه بینےِ ڪوچڪ سربالایش را عمل ڪند و من در جوابش فقط ناسزا میگفتم:|
مهدیه را با همه ی خیال بافےهایش دوست داشتم و پایه اَش بودم!به گفته خودش با صاحب فلان هتل و فلان ماشین دوست بود و تمامے دوست پسرانش ساڪن گلسار و دهڪده ساحلے بودند!!البته نمیتوانم خودشیرینےهایش را برای دفتر و بر علیه پریسا و مهشید نادیده بگیرم.
حاجے قلے:/اگر بخواهم همه ی اتفاقات را بنویسم انگشتانم خسته میشود!!دختری بود بخاطر ظاهرش اعتماد به نفس پایینے داشت.البته زیاد هم بد نبود ولے خودش اینطور فڪر نمیڪرد.یڪے از بچه ها دفتر خاطراتش را خوانده و برایم از نوشته های درونش گفته بود. . .ڪمے برایش ناراحت شدم. . .
دبیران یڪے از یڪے بهتره و پایه تر!
خدا از گناه ما بچه ها بگذرد!چقدر دبیر زبان فارسے را اذیت ڪردیم ولے او همیشه صبور و باوقار بود.لهجه ی شیرین گیلڪے اَش و مقعنه های رنگے ڪه به سر میڪرد همیشه در ذهنم میماند.
دبیر ادبیات همیشه خشڪ و بداخلاق بود ولے وقتے میخندید چهره اَش میدرخشید.ناگفته نماند از 27نفر به گمانم فقط 10نفر پاس شدند!!!دستش درد نڪند!
دبیر زبان!!سوگلےاَش بودم و بس!خانم x!نمره ها را وارد ڪن!ڪمڪ دستم باش!ورقه ها را در ڪلاس سوم تجربے و ج و ب پخش ڪن!بیا پای تخته و جواب ها را بنویس و . . . ! به هر حال خیلے باڪلاس و شیڪ بود و من دوستش داشتم.
همیشه هم شلوغ ترین ڪلاس متعلق به ما بود و همیشه به آن افتخار میڪردیم!
یواشڪے به ڪلاس چهارم هنر ڪه متروڪه بود میرفتیم و آهنگ گوش میڪردیم،درباره ی چیزهای مختلف صحبت و یا برای ڪلاس بعدی آماده میشدیم.یڪے دو بار بیشتر نتوانستم به طبقه ی بالا،ڪه پرنده پر نمیزد،بروم.طبقه ای خوفناڪ ڪه درباره اَش داستان های گوناگونے نقل میشد.
رفتن به پشتِ ساختمان ها ممنوع بود زیرا خیلے ها از آنجا جیم زده بودند!هیچوقت هم راز مدرسه ی راهنمایے بغلے ڪشف نشد ولے ارغَوان هنوز هم اصرار دارد در آنجا جن دیده بود:|
درس خواندن در دبیرستانے ڪه مادرم از آن فارغ التحصیل شده برایم جالب بود اما حالا قرار است تخریب شود-__-

"حذف شده"
اگه توجه ڪنیم میفهمیم ڪه چیزای با ارزشمون تو این دنیا مجانیه!
پدر و مادر ،
خاطرات خوب ،
دوستای خوب ،
بوسه ،
لبخند ،
خنده ،
بغل ،
خواب ،
اعتماد
و . . .
خوبه ڪه زندگیو با دید مثبت نگاه ڪنیم؛
هر روزمون با یه لبخند شروع شه.
زندگے زیباست به شرطے ڪه تو بخوای.

"حذف شده"
چند روز دیگر مدرسه شروع میشود و من غرق در ڪتابها و جزوه ها.
زمستان شروع میشود.سرما خوردگے باز به سراغم مےآید!جیب یونیفرم سورمه ایَم و درون ڪیفهایم پر از دستمال ڪاغذی میشود ولے باز هم به بغل دستے اَم میگویَم دستمال بده:))
اسفند از راه میرسد و من مشتاقانه برای تولدم برنامه ریزی میڪنم اما اینبار جدی تر!آخر این آخرین جشن تولدیست ڪه در ڪنار دوستان و همڪلاسےهایم حضور دارم.هدیه ای ڪه خانواده اَم وعده اَش را داده بودند دریافت میڪنم.
سال 95 میشود!اولین مسیرِ عید دیدنے مشخص است،خانه ی مادربزرگ!بوی لباس نو،عیدی،مهمانےهای رنگارنگ و . . .
خرداد و امتحان های آخر سال!شاید عجیب باشد ولے من این دوره را دوست دارم.
نامه های یادگاری و خداحافظے را میدهم.شاید آدرس وبلاگم را هم بنویسم. . .
تابستان دوباره مےآید!
زندگے با هر تیڪ تاڪِ ساعت به جلو حرڪت میڪند.
"حذف شده"
باران،سڪوت،اتاق نیمه تاریڪ
و انگشتانے ڪه بر روی ڪیبورد،رومبا میرقصند. . .
ذهنے آشفته تر از هرچه آشفتگیست.
و دلے ڪه سعے دارد چیزی از خود نشان ندهد؛
مانند ڪیفِ یڪ فرد خسیس،سفت و سخت است!!
"حذف شده"
هیچ چیز به اندازه ی یڪ فنجان چای سبز،آن هم لیمویے،به من آرامش نمیبخشد.
پ.ن:امروز یاسمین را دیدم؛دوست دوران ابتدائے:)
عینڪ طبے مشڪے و صورتے بر روی چشمانش برایم آشنا نبود.
"حذف شده"
مَن ن.ت در همینجا سوگند یاد میڪنَم ڪه هیچوقت و در تحت هیچ شرایطے بچه دار نشوم:|و تا جایـے ڪه امڪان دارد ازدواج نڪنم.
همین دیشب نزدیڪ بود بینے اَم حالت صاف خود را برای همیشه از دست بدهد و بر رویَش تپه های ڪوتاه و بلند سبز شود!!توسط یڪ بچه *** و زبان نفهم!
وقتے با ڪله اَش در صورتم شیرجه زد،تنها داشتم به این فڪر میڪردم ڪار ڪدام دڪتر زیبایـے بهتر است و آیا میتوانم شڪایت ڪنم؟!
دلایلے ڪه من دارم شاید از نظر شما خنده دار ولے از نظر من منطقیست!
من دارای خصوصیاتے هستم ڪه نمیتوان با آنها ڪنار آمد.غرور،خودشیفتگے،بـےاعصاب،تنوع طلب و بـےاحساس نمونه هایـے از خصوصیات من اَست.
خیلـے راضے اَم از اینڪه توانستم جهت زندگے اَم را مشخص ڪنم و راه دادن هرگونه بچه و مرد را ممنوع!
برعڪس دختران اطرافم ڪه از ڪودڪے در آرزوی پوشیدن لباس عروس خیال پردازی میڪنند و همیشه پای ثابت سریال های عاشقانه هستند من دائماً به این فڪر میڪنم بعد از مستقل شدنم و دستیابـے به موقعیت مالے موردنظر خریدن ویلا در رضوانشهر(شاید جواهرده) گزینه ی مناسب تر است یا داشتن یڪ ماشین لوڪس؟آخر هفته ها هم زمانے را به دیدن فیلم هایـے مانند Dumb and Dumber اختصاص میدهم:))

"حذف شده"
ناخن های بدون لاڪ و تقریباً ڪوتاه ، موهایے ڪه ڪم ڪم تیره میشوند[:(] ، ڪتاب های نو و دست نخورده ڪه تمام فضای ڪتابخانه را پُر ڪرده اند ، شب ها زود خوابیدن ، شستن و اتو ڪردن یونیفرم و . . .
همه ی این ها یڪ معنے میدهند :
مدرسه:|
***
خاله فرح-چیڪارا میڪنے؟خوش میگذره؟
من-اِی!خوبه!
خاله فرح-دیگه مدرسه ها دارن باز میشن؛بهترین استفاده رو از این روزا ببرD:
من-(گریه)نگوووووووو!!!

گاهے فرو رفتن در لاڪ تنهایے خودم را ترجیح میدهم تا اینڪه دوباره اعتماد ڪنم.
منزوی نیستم!هرگز!
همیشه در برخورد با اطرافیانم رابطه ای خوب و با سیاستے را پیش میگیرم.
سیاستم وحشتناڪ است!قبول میڪنم.میتوانم در عرض 5 دقیقه یا ڪمے بیشتر طرفم را از شخصے متنفر ڪنم بدون اینڪه سوالے در ذهنش شڪل بگیرد.
اضافه میکنم که هیچوقت دروغ نمیبافم هرچه بر زبان می آورم راستُ حقیقت است و این سخنِ حقیقی است که تلخُ گاهاً نا امید کننده است.
من از اول اینطور نبودم؛وقتے وارد اجتماع شدم ترجیح دادم بدجنس باشم تا یڪ آدم ساده لوح ڪه همیشه لبخندی مضحڪ بر لب دارد و جوابش نسبت به بدیِ نزدیڪانش[عیبے نداره!سر خودش میاد]،باشد!!
بدجنس بودنم به این معنا نیست ڪه حق ڪسے را پایمال ڪنم،وجدان نداشته باشم یا چیزاهایے از این قبیل.من هم احساس دارم ولے از نوع تاریڪَش و میتوانم در پنهانےترین زوایای قلبم ڪسانے را دوست داشته باشم.
مطمئن باشید از محبت،خارها گل نمیشوند و محبت،محبت نمےآورد:|هرڪس لایق رفتاریست ڪه او با دیگران و شما دارد.سالیانِ سال جز خوبے چیزی از من ندیدند(ایڪس ها و ایگرگ ها)اما هیچ تغییری هم نڪردند.از وقتے قسم به انتقام خوردم همه چیز بهتر شده؛میتوانم ردِ شڪه شدن را بر صورت های نقاب گونه اشان ببینم و لبخند بزنم(sinister chuckle) و از بدجنس بودنم لذت ببرم.حالا دور،دورِ من است:)
"حذف شده"
احترام گذاشتن همیشه به این معنا نیست ڪه جلوی شخصے از جا بلند شده یا او را "شما" خطاب ڪنیم.
احترام یعنے مطالبے را ڪه برایشان وقت گذاشته و نوشته را بخوانید و محترمانه نظر بدهید،انتقاد ڪنید و . . .
نه اینڪه با گفتن:"چه وبلاگ خوشگلے:|"یا"سلام به منم سر بزن"سر و ته قضیه را به هم وصل ڪنید!
هنگام مشاهده ی این ڪامنت های مضحڪ عصبانیتے بُرنده،تمام وجودتم را پُر میڪند.
اگر قصد دارید مرا عصبے ڪنید و خودتان را مورد لطفِ من قرار دهید؛
تبریڪ میگویم!موفق شدید:)
از آخرین باری ڪه به محله ی قدیمے سر زدم دو سال میگذرد.وقتے وارد ڪوچه شدم همه ی خاطراتم از ذهنم گذشت.اولین دوستم در آن محله "مجتبے"نام داشت :))
مدتے بعد خبر رسید در خانه باغ رو به روی منزلمان خانواده ی جدیدی ساڪن شده اند.دختر ڪوچڪ خانواده سوگل نام داشت.پیش قدم شدم و با هم دوست شدیم.اڪثر اوقات تنها بود و من را به خانه اش دعوت میڪرد.انتهای باغ به یڪے از درختان تابے متصل بود.تابے ڪه دو جفت از صندل های دوست داشتنے اَم را قربانے ڪرد:|.عصرها رو ایوان،زیر آفتاب سرد مهرماه،مشق مینوشتیم و از روزهایمان در مدرسه میگفتیم.
هنوز یڪ سال نگذشته بود ڪه سوگل از آنجا برای همیشه رفت.بدون هیچ خبری . . .
زمستان سال 86 شهر پوشیده از برف بود و مدارس هفته ها تعطیل.چه چیزی از این بهتر؟
در حیاط خانه ی مادربزرگ تونل بزرگے ساخته بودیم و من هیچوقت نخواستم از داخلَش عبور ڪنمD:
سال 92 از آن ڪوچه رفتیم...
هنوز هم بعضے از شب ها خواب محله ی قدیمے را میبینم،ولے وقتے بیدار میشوم دیگر آنجا نیستم.
مدتیست ڪه فقط صدای بهزاد از اتاقم شنیده میشود.شاید شما از این رپرِ سوسول و بچه پولدار خوشتان نیاید ولے من... .گاهے به سراغ سینا حجازی میروم؛آهنگ "بارون"را زیر لب زمزمه میڪنم.به تابستان فڪر میڪنم...تیرماه. . .فصل گرما با اتفاق های ناگوار استارت شد.
تبلت و گوشے را خاموش ڪردم.میخواستم این 3 ماه را مالِ خودم باشم.حوصله ی خرید و قرار در فست فود با دوستان را نداشتم.تمام تمرڪزم را روی هدفم گذاشتم و از نتیجه اش خرسندم.
گیلِ دختر افسرده نیست فقط نیاز داشت با خودش خلوت ڪند. . .ڪارهایے ڪه دوست دارد را انجام دهد.فیلم های به روز ببیند،ڪتاب های جدید بخواند،برای آینده ی نزدیڪش برنامه بریزد.
حالا چند روز مانده تا شهریور 94 برای همیشه بار خودش را ببند و برود و من از خودم بیش از قبل راضے اَم:)