⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖
|
دوستم بهم چندتا ساشه قهوه فوری داد و امروز کاپوچینوی اکشن رو امتحان کردم .
فکر نمیکردم قهوه اش انقدر جون دار باشه! 🦉
الان یادم اومد دیروز عصر موقع خواب تب و لرز داشتم و بعد از اینکه بیدار شدم داشتم هذیون میگفتم🦖 .
تا الان ✨یوگا✨ کردم ، دو تا کتاب خوندم و به نصف کارای شخصیم رسیدم 🦸🏼♀. ایشالا تا شب همینطوری پیش بره🌚 .
*
تو فکر این بودم برم کتابخونه، چند تا کتاب امانت بگیرم ولی با این اوضاع کرونا دلم نمیگیره ... 🙄
این جمعه برخلاف جمعه های دیگه کاری نکردم ... خوابیدم و نوشتم ... ذهنم خیلی پر بود ... الان دلم میخواد یوتیوب ببینم و ریلکس کنم ડ🌚ડ ... امروز میخوام هیچ کاری نکنم .
موقع امتحانات خودم نمیتونم اقدام کنم برای بیرون رفتن، چون عذاب وجدان میگیرم😸 ولی الان منتظرم که یکی زنگ بزنه و بریم بیرون ... بدبختی اینه بقیه مراعات میکنن و موقع درسام نمیگن بریم بیرون :/ مراعات نکنید من راضی نیستم 🥺 .
این عکس جدید ، منم🌿 توی شروع روز .
چون اول روز سردمه یچیز روی لباسم میپوشم 🦖.
قهوه آماده میکنم .
به موهاممواد میزنم و احیاشون میکنم .
و به یه نقطه خیره میشم تا مغزم لود شه 💡 .
من فکر میکردم آدمیم که به اطرافیانم وابسته میشم و ترک عادت برام خیلی سخته ولی بعد از اینکه دوستیم رو با سرندیپیتی تموم کردم ... با کسی که ۲۴ساعته همراهش بودم و گریه کردیم و خندیدیم و راز به اشتراک گذاشتیم ... دیدم نه حذف کردن آدما برام اصلاً سخت نیست .
شاید دو روز ناراحت بودم و جای خالیش حس میشد ولی نهایتش همون دو روز بود🙄🚶🏼♀ ...
بعد از کلی انتظار اینکه پاییز برسه ، باکت هت خریدم ولی هنوز فرصت نشده استفادش کنم:( .
پ.ن: همتونو خوندما :( :* .
دیروز دوز دوم واکسنمُ زدم و کل روز خوابالو و کسل بودم😴 .
برگشتم خونه، کلید درُ باز نمیکرد . به مامانم زنگ زدم، خواب بود ، گفتم پشت در موندم🥺 .
با چشای بسته درُ باز کرد پرسید این وقت صبح بیرون چیکار میکردی؟😑😂 گفتم مامان واکسن زدم🐧 .
برای اولین بار یکم حس کردم بزرگ شدم😂 .
از ۱۰صبح توی پاساژا بودیم تا همین یک ساعت پیش😴 .
هیچی نگرفتما:/ فقط قهوه و شکلات :/ .
جدیداً فهمیدم هرجا میرم فقط برای شکمم میخرم . توی راهم همه رو میخورم .
میام خونه هیچی دستم نیست😂 .
*
کلی راه رفتم دیگه امروز یوگا تعطیل !
انقدرم قهوه خوردم که با وجود خستگی دیگه خوابم نمیبره🥺 .
اینجا هنوز بارونیه و خنک شده 🌧 .
امروز کشوهای لباسای زمستونی رو سر و سامون دادم .
راستش تابستون خوب و آرومی بود دلم نمیخواد تموم شه😅 .
چند وقته خوابای بی سر و ته میبینم . آدمایی رو توی خواب میبینم که در واقعیت باهاشون به هیچ عنوان حال نمیکنم و وجودشون معذبم میکنه :/ .
نمیدونم چرا! اصلاً توی بیداری بهشون فکر هم نمیکنم:/ .
آخر هفته اس .
صبح از ذهنم گذشت که پنجشنبه س و خوشحال شدم؛ بعدش یادم اومد بیرون از خونه کاری نمیشه کرد ، لبخندم جمع شد😂 .
عیب نداره ... امروز رو میذاریم برای self-care 🙄 .