|
⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖
|
کافیه چشامُ چند دقیقه بذارم روی هم و وقتی بیدار شم روزمُ بهتر ادامه بدم.
انگار همه ی مشکلـات تو همون زمانِ قبل از خوابیدن باقی میمونن.
اون شبی که از شدت بی حوصلگی و بیکاری افسرده شدم هی توی تختم غلت میخوردمُ سعی میکردم با کتاب خوندن خوابم ببره تا شاید بتونم یکم بهتر شم.
ناگفته نماند که بعدش به ذهنم فشار میارم تا یادم بیاد با کی قهرم تا به قهرم ادامه بدم:))
مثل مدل موی اِمِلی :/
ولی ندایی از درونم میگه : شآت دَت دُر!داری هذیون میگی :/

بهتر باهاشون رفتار کنم ...
اما یه حسی تهِ دلت هست که نمیتونی نادیدَش بگیری :/
حسِّ میگه: بیخیال دختر! زور نیست که ! خودت باش !

روی تخت،زیر درخت انجیر نشسته بودیمُ ناهار میخوردیم و برایم چیزی تعریف کردی.
بلند زدم زیر خنده.
گفتی هیس!آروم تر بخند!
پرسیدم چرا؟!
جواب دادی خوب نیست یه دختر صداش بیرون بره.
و من بلند تر خندیدم ...
نه بخاطر لجُ لجبازی!
بخاطر حرف احمقانه اَت!
پ.ن:خوشحالم که خانواده اَم مثلِ تو نیستند و این لجِتُ بیشتر در میاره. :)
اگه این سوالُ از یه بچه 7 ساله بپرسی میگه یه اتاق پر از اسباب بازی.
کمی بزرگتر شه نظرش هم عوض میشه و میگرده دنبال معنی واژه "خوشبختی" .
توی شرایط مختلف تعبیرش از "خوشبختی" عوض میشه.
مثلـاً پول،محبوبیت،یه همدمِ خوب،خونه توی بالـا شهر،ماشینِ اسپرت سقف کروک،یه کمد پر از لباس و ...
احتمالـاً همه ی ما اکثر این شرایطُ گذروندیمُ حالـا "خوشبختی" رو تو یه تعبیرِ ثابت خلـاصه میکنیم.
برای من "خوشبختی" یعنی داشتن یه دلِ بی غصه و لبِ همیشه خندون و شانسِ بدونِ مانع و یه دوست خوب.
من خوشبختِ خوشبختم!
خوشبختی برای شما تو چه چیزی خلـاصه میشه؟

:)

پ.ن:هجرت_گوگوش ... دوسِش دارم :)
اوایل دوراني راهنمایی با اشتیاق مشغول جمع آوری آهنگ های کلـاسیک و قدیمی بودم.ولی با این حال،هنوز هم آرشیوِ مربوط به شهرام شب پره،ناقص است:/
"عشقِ هایده بودُ منم پایه ی دودُ گلُ سنگم کُکُ بنگم ... "
بعد ها که گذشت به یک متالهِد تبدیل شدم؛که خوراکش تاریکیُ آهنگ های رامشتاین و دیمُ بِرگیرُ اِسلَش بود.واقعاً فازم چه بود؟:|بابت آن دوران متاسفم-___-
"دو هَست ... دو هَست مِیش ... "
طی یک تحول ناگهانی-از آن ها که بیدار میشوی و تمام آرشیو مربوط به متال را پاک میکنی-همه ی آهنگ های مازیار فلـاحی را دانلود کردم.اما برای من کافی نبود ...
پس از ورود به دبیرستان و آشنایی با نیلوفر،شبُ روزَم با کارهای زِدبازیُ بهزاد لیتو و نَجفی گذشت و هنوزم میگذرد D:
شاید این چیزی باشد من به دنبالش میگشتم.
رپ با چاشنیِ موسیقی تلفیقی.
البته همیشه استثنایی هم وجود دارد و بعضی از مورد علـاقه ها تغییر نمیکنند.مانند مردانِ مو جو گندمی!![]()
گاهی سکوت کردن به این معنی نیست که کسی قرار نیست کاری کنه.
گاهی از سکوت میشه اینطوری تعبیر کرد : وایسا به وقتِش یجوری بهت ضربه بزنم که هیچوقت بهش فکرم نمیکردی.
دقیقاً کارِ امروز ما با خانومِ "عقده ای" :|
***
سخن بزرگان:
دورونِ قُسطـا (قرونِ وسطـا)
+عالیه
جمله ایست که من هنگام دیدن پسری هدفون به گوش که قدم زنان با خود خلوت کرده بود آن هم ساعت 6 و چند دقیقه ی صبح،به زبان آوردم.
***
خب من هم میخواهم یک روزی وقتی بی خوابی به سراغم می آید پیشِ رویش شرمزده نباشم.فوراً هدفون قرمزم را بردارم و از خانه بیرون بزنم و بدون هیچ نگرانی به تک تکِ آهنگ های پلی لیستم با جانُ دل گوش فرا دهم.
زیر آن تاریخ ها،اتفاقاتُ خاطرات خط قرمز بکشم؛
پاکـ کُنـی از جامدادیِ گُل گُلـی اَم بردارَمُ بر رویشان با خشم بکشم تا جایشان را به سفیدی بدهند.گویا هیچوقت ثبت نشده اند.

←خدایا مرسی از اینکه با همه ی سختی ها و پیروزی ها به اینجا رسیدم؛
←خدایا مرسی از اینکه سالمُ سلـامتَــم؛
←خدایا مرسی از اینکه یه خانواده خوبُ شاد دارم؛
←خدایا مرسی از اینکه منُ از هر چیزی حفظ کردی؛
←خدایا مرسی از اینکه تونستم دیپلمِ زبانمُ بگیرم؛
←خدایا مرسی از اینکه تونستم خودمُ به خیلیا ثابت کنم؛
←خدایا مرسی از اینکه همون "خیلیا"بهم حسودی میکنن:))؛
←خدایا مرسی از اینکه دنیات بهم یاد داد چطور با هرکسی رفتار کنم؛
←خدایا مرسی از اینکه منُ به چیزایی که خواستم رسوندی؛
و در آخر
←خدایا مرسی از اینکه توی رشت-گیلـان بدنیا اومدم^.^

فرصتی برای اعتراض ندارم چون زمان بی توجه به غرغر های من راه خودش را در پیش میگیرد.
با لبخند تست میزنم ، با اخم برای آزمون آماده میشوم و با بهت توضیحات دبیر منطق را تایید میکنم.(بی آنکه چیزی بفهمم!!)
گاهی آرزو میکنم برف ببارد اما وقتی به امتحانات ترم عقب مانده و درس های انباشته شده فکر میکنم به افکارم تو سری میزنم:|
انگیزه ای هم برای خرید های زمستانی ندارم چون امسال وقتی برای بیرون رفتن ندارم و آخر هفته هایم را به کلـاسُ درس اختصاص میدهم.
تنها چیزی که باعث میشود واقعاً خوشحال باشم فکر کردن به داشتن یک حیوان خانگیست که به شدت به آن احتیاج دارم.البته نه الـان بلکه برای تولدم.28 اسفند ماه.(میدانم که میدانیدD:)
و این را هم اضافه کنم که آخر هفته ها نمیتوانم فیلم دیدن را از برنامه اَم حذف کنم؛
با توجه به اسم بلند و مسخره اش میشود گفت فیلم خوبی بود؛ولی نه آنطوری که انتظار داشتم.

Alexander and the Terrible, Horrible, No Good, Very Bad Day
حتی اگر خواننده اَش را نشناسـی یا نفهمی چه میگویَد برای خودش!

+سیـف فرغآنــی
***
ای دل غــم جــهان مخور این نیز بگذرد / دنیا چو هست بر گـذر این نیز بگذرد
گر بد کند زمانه تو نیکو خصـال باش / بگذشت از این بســی به سر،این نیز بگذرد
+ابـن یمیــن
"از مورد علـاقه هایمان"
پاییز را دوست دارم با همه ی فراز و نشیب هایش.
حتی اگر سرد و بی روح باشد.
مهم این است که من "بغض" میکنم و او میگریــد.
پاییزِ لعنتیِ دوست داشتنی/.

پ.ن:دیگر شِکوه و شکایت هم مرا آرام نمیکند.
بوی شله زردی که پدر میپزد در خانه پیچیده است.مادر برای چای صدایم میزند.
فنجان را از او میگیرم و دست هایش را در دستم میفشارم.
صدای باران لبخند را بر لبانم مینشاند.
دیگر آدم از خداوند چه میخواهد؟

وقتی زیر آفتاب بهاری به گل های آفتاب گردان خیره میشدیم و سرخوشانه از آینده میگفتیم و خنده هایمان گوشِ آسمان را کَر میکرد آیا تو به این روزها هم فکر میکردی؟من که نَ!
تقدیر تو اینگونه شد!
بیا به تقدیر من چشم بدوزیم.
آیا تو هم گمان میکنی میشود؟؟
بیا باز هم امیدوار باشیم.
من از تو میگویم و تو از من.
باید با عده ای مثل خودشان رفتار کرد ؛
وقتی شکوِه کردند تنها یک جواب برای آن ها بس است:
انعکاس رفتارت را میبینی:)


زمین بیهوده گرد نیست.
باید مواظب اعمالمان باشیم؛چگونه رفتار میکنیم،سخن میگوییم و چقدر نزد دیگران محترم شمرده میشویم.
زمین بیهوده گرد نیست!
باید طوری باشیم که اگر فردا به ما بگویند : امیدوارم در یک روزی و در یک جایی با شخصی مثل خودت رو به رو شوی؛خم به ابرو نیاوریم.
گویا آسمان اشڪهای مرا میبارَد . . .
ᴘʜᴏᴛᴏ ᴛᴀᴋᴇɴ ʙʏ ᴍᴇ
ʟᴏᴄᴀᴛɪᴏɴ﹕ᴏʟᴅ ʙʟᴠ
***
همدم همیشگے من : ڪلیڪـ