⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖
|
امروز بازیگر نقش دامبلدور رو از دست دادیم 🥲 .
Rest in peace Sir Michael Gambon
هوا دیگه زیادی ابریه !
چند وقته شهر دائماً توی مه گم میشه .
فکر کنم دمنتورا آزکابان رو پیچوندن 😸⚡ .
همیشه هرچقدر که مشتاق خوندن و دیدن مجموعه ی هری پاتر بودم، از دو سری آخر فراری بودم🥲 .
حتی مرگ سیریوس رو تونستم هضم کنم ولی مرگ دامبلدور و آشفتگی در هاگوارتز🏰 رو اصلاً 🥺 .
دیشب قبل از خواب تصمیم گرفتم هری پاتر و شاهزاده ی دورگه رو بخونم و آخرای کتاب بودم؛ بازم قسمت مرگ دامبلدور توی برج ستاره شناسی، گریه ام گرفت و کلاً خواب از سرم پرید🤝🏻🤡 .
داشتم فکر میکردم جی.کی. رولینگ وقتی داشته فصل آخر ، نوزده سال بعد ، رو مینوشته و نقطه ی آخر رو میذاشته چه حسی داشته ... 🫠
″... با فرا رسيدن ماه دسامبر بارش باران و تگرگ ريز در هاگوارتز آغاز شد . هري هر بار از جلوي درياچه مي گذشت و كشتي دورمشترانگ را بر روي آن ميديد كه بر روي سطح متلاطم درياچه بالا و پايين مي رفت.
وقتي بادبان هاي آن را ميديد كه در پهنه ي آسمان ابري و تيره موج مي خورد خدا را شكر ميكرد كه قلعه ی خودشان با وجودي كه در فصل زمستان بادگير بود هميشه با آتش بخاري ها گرم و مطبوع مي شد و ديوار هاي قطور آن از نفوذ سرما جلوگيري ميكرد .
به نظر ميرسيد داخل كالسكه ي بوباتون نيز سرد باشد .
هري متوجه شد كه هاگريد از اسب هاي خانوم ماكسيم به خوبي مراقبت ميكند . او سخاوتمندانه آبشخور آنها را پر از عصاره ي جو كرده بود و بخاري كه از روي آن بر ميخواست از دور كاملا نمايان بود . آن ها بار ديگر به كلاس مراقبت از موجودات جادويي رفته بودند و قرار بود با آن موجودات وحشتناك سروكله بزنند .
دانش آموزان در جاليز كدو حلوايي هاگريد ايستاده بودند و از سرماي گزنده ميلرزيدند...″
-هری پاتر و جام آتش
دوباره دارم کتابای هری پاتر رو میخونم و با فیلم مقایسه میکنم ... چقدر امانت داری رعایت نشده توی فیلم هاش!
خیلی جاها داستان عوض میشه فقط برای اینکه جزئیاتُ نیارن! یسری شخصیت ها توی فیلم اصلاً معرفی نشدن!
یکی فقط فیلمو دیده باشه اصلاً نمیدونه چارلی ویزلی کیه، لودو بگمن کیه ، وینکی ، پیوز و ...
(╬ ̄皿 ̄)
کراشای پاترهدا : هری ، درکو ، رون ، دوقلوها یا حتی وود!
من: لوسیوس ملفوی ، سیریوس بلک ، اسنیپ ヽ( ´¬`)ノ🥵 .
فیلم های هری پاتر رو از سنگ جادو تا شاهزاده ی دورگه رو (قبل از مرگ دامبلدور) هزاران بار دیدم ولی از مرگ البوس پرسیوال ولفریک بریان دامبلدور به بعد، انگشت شمار دیدمش ... چطور دلم بیاد؟ಥ⌣ಥ
خب reunion هری پاتر رو دانلود کردم 🥺 .
امشب میبینم .
فعلاً کلاس دارم .
جای الن ریکمن بینشون واقعاً خالیه 🥺😔 .
اسم سرخپوستی: معشوقه ی لوسیوس ملفوی .
*
همه روی هری و درکو کراش میزنن ، من روی لوسیوس و سیریوس 😂💚 .
هری پاتر رفته رفته غمگین تر میشه و بهش نمیشه عادت کرد ...
دیشب هری پاتر و شاهزاده ی دورگه رو میدیدم ، وقتی به صحنه ی مرگ دامبلدور نزدیک میشدم فیلم رو بستم 😶 ...
هنوز آمادگیشو ندارم 🥺💔 . (با اینکه بارها و دیدم و خوندم)
عادت دارم همیشه قبل از باز شدن در اسانسور یا درهای سنسور دار میگم: آلوهومورا :\
اگه اون جغد پیر فرتوتتون نمیتونه نامه ی منو بیاره لااقل ایمیل کنید!
Meh:/
معلم زبان نمیخواین؟ برای ملاقات با مدرسه ی بوبَتونْ مترجم نمیخوای دامبلدور؟ آره هفت جدت فرانسوی بلد بودن تو هم بلدی!😒
مربی یوگا قبل از کوییدیچ چی؟
مدرستون بدون من خیلی بی کلاسه:/( ̄ω ̄;)
این هوای بارونی فقط بودن توی هاگوارتز رو کم داره!
جنگل ممنوعه توی ترسناک ترین حالت ممکنشه .
از پشت پنجره ی خوابگاه بیرونُ نگاه کنی و هاگرید رو ببینی که همراه فنگ دارن میرن توی جنگل .
صدای پیوز و خنده های موذیانه ش بپیچه توی سکوت قلعه .
من هنوزم با اشتیاق میرم سراغ بازی هری پاتر و زندانی آزکابان ⚡.
این بازی مال سال ۲۰۰۴ ئه . 😭💚🔮
امروز توی دیلی پرافت نوشته بود که بیمارستان سنت مانگو هنوز هیچ بیمار مبتلا به کرونا رو بستری نکرده ... خیلی عجیبه که این بیماری موذی توی دنیای غیرماگل ها نفوذ نکرده!
می نآی عزیز، چقدر مهربون و دوست داشتنی هستی❤ممنونم بابت حرفای قشنگت.امیدوارم هرچه زودتر بتونی با خیال راحت وارد دنیای پاترهد ها بشی.
هری پاتر رو میتونی از سایت تاینی موییز یگیری که دوزبانه س.ولی با زبان اصلی و زیرنویس ببینی بهتره.
کتاباشم از سایت جنگل میتونی تهیه کنی.💕🍒
یکی از آرزوهام اینه با دامبلدورِ Badass دوست شم و خیلی صمیمی شیم و باهم درباره ی خانواده ی کاردشیان غیبت کنیم .
یه حس قوی بهم میگه دامبلدور برای غیبت کردن گزینه ی معرکه ایه.
اگه لوسیوس ملفوی و من توی یه خونه زندگی میکردیم مطمئنم اول صبح سر اینکه کدوممون بریم جلوی آینه آماده شیم، دعوامون میشد . :))
پ.ن: خیلی دوس دارم موهاشو تاچ کنم . ╥﹏╥
اسکاتلند،
هاگوارتز،
برج اخترشناسی؛
آسمان تمیز تر از همیشه ...
سه شنل که به سمت جنگل ممنوعه میروند.
حس اولین بار دیدنش رو میخوام.
مثلاً هیچی نمیدونی و از اسنیپ متنفری یا وقتی که فکر میکنی سیریوس بلک واقعاً میخواد هری رو بکشه...
بی مقدمه گفتم:میدونی ... من توی زندگی قبلیم توی قرون وسطا زندگی میکردم.یه ساحره ساکن بلندترین تپه های اسکاتلند که هرروز با پیراهن و شنل مشکیش به سمت هاگوارتز میرفت که تدریس کنه.
در جواب گفت:منم توی زندگی قبلیم یه گربه بودم.یه گربه ی مشکی... و چقدر تو برام آشنایی...
خندیدم و گفتم:میدونستی هر ساحره ای یه گربه ی مشکی داره؟
دو روزی میشه که بارون مهمون آسمون اینجاست.
5شنبه وقتی میخواستم بخوابم با خودم گفتم چقدر دلم بارون میخواد ... صبح جمعه با صدای بارون بیدار شدم. ^_^
برعکس خیلیا که هوای آفتابی براشون انرژی بخشه ، هوای بارونی و آسمون ابری کلی به من انرژی و انگیزه میده.بارون برای من به معنی شروع دوباره س ... هر چی که بوده و میشوره و پاک میکنه و تو میتونی دوباره از نو شروع کنی. :)
ایده آل ترین حالت اینه که برم و گوشه ی دوست داشتنی تختم لم بدم و هری پاتر بخونم و بذارم صدای بارون آهنگ متن افکارم بشه.این هوای خوب یادآور روزای بارونی توی هاگوارتزه ... سال سوم ... وقتی زندانی آزکابان اون بیرون بود و همه ی دیوانه ساز ها براش کمین کرده بودن . :)
آهنگ The Watchover را پلی کردم و هنوز به این فکر میکنم بالاخره در یک آپارتمانی که نمای آجری دارد خانه ای میخرم و هر روز عصر ساعت 4 با پیانوی دیواری مشکی رنگم درد و دل میکنیم ... آنقدر که سر انگشتان من و کلاویه های آن درد بگیرد.
صفدر و ژولیت در آکواریمشان که بر روی میز آرایش است لم داده و خوابیده اند.میدانند که باران هنوز میبارد؟
فنجان چایم را کنار کاکتوس های پشت پنجره که حالا بر روی همه شان برچسب اسم به چشم میخورد،قرار دادم.این همان فنجان موردعلاقه ام بعد از ماگِ لندن است.هدیه ی تولدم از ریحانه ی جان💚.
گفتم ماگِ لندن!این تنها چیزیست که وقتی به لندن رفتم با خود میبرم .. درباره ی چیزهای دیگر مطمئن نیستم.
کتاب هری پاتر و تالار اسرار بر روی میز پاتختی به من چشمک میزند .. بین کتاب خواندن و تماشای یک فیلم فرانسوی مرددم ... ولی احساس میکنم در آخر فیلم La vie en rose برنده خواهد شد!
راستی ترکیب پیانو و صدای بارانِ تابستانی عجیب دلنشین است.🌱
کلی اتفاق جالب افتاد.
یه پیشی هم بهم چنگ انداخت. :))) اولش کلی نازش کردم و اونم خودشو لوس میکرد؛میخواستم پاشُ تمیز کنم چنگم زد :/
بعد از ناهار رفتیم اسکله نشستیم , یه خانوم با کلی نون برای کاکایی ها اومد.وقتی دید با چشای قلبی داریم نگاه میکنیم بهمون پیشنهاد داد ما هم بهش ملحق بشیم.پرت کردن نون ها توی هوا و هیجان کاکایی ها برای گرفتنش خیلی دیدنی بود.
وقتی غذا دادن به کاکایی ها تموم شد,رفتیم رو پله های یه ساختمون قدیمی که دورش با نوار های زردِ خطر بسته شده بود، نشستیم ... رو به روی اسکله .. یه آهنگ فولکور پلی کردم و زل زدیم به خاکستریِ دریا.
نزدیکای رفتنمون رفتیم کتاب فروشی و کتاب خریدیم و منم اولین کتاب هری پاترم رو خریدم. :) xo
خوبیای امروز تمومی نداشت انگار.^^
من از نمونه سوال خوندن متنفرم ... در عین حالی که بعد از دقایقی برام روتین میشه ولی باز هم یه چیزایی هست توش که باید همشو بخونم. :'(
ختم کلام!هیچوقت نذارید یه استاد اسمتونو یاد بگیره اونوقته که واسه هرچیزی شما رو به خواست خودش داوطلب میکنه حتی اگه در حال فرار باشی:/
پ.ن:یکی ازم خواست عکس پلنرمُ بذارم💚🌻.ادامه ی مطلب ..
یسسس!یییییس!!
امشب تو مهمونی داشتم با مامانم صحبت میکردم که دارم پولامُ جمع میکنم که هر چه زودتر کتابای هری پاتر رو بخرم اما زیادن و از این حرفا ..
یکی برگشت پرسید که هری پاتر دوست داری؟گفتم عاشقشممم! ^ــ^
گفت که اتفاقا شبیه شخصیتای هری پاتری و کلاً استایلت خاصه.مثل انگلیسی ها هستی .
(من برم به ادامه ی غش کردنم برسم ^_________^ T_____T)