به مامانم گفتم تابستون اومدُ‌ رفت هیچی برام ندوختی ، حداقل زمستونُ یه چیزی برام ببافت فقط گفت : "خا! " :/ نمیدونم چقد میشه به "خا" گفتنش امید بست!! :))

اینارو گفتم برای اینکه فردا پس فردا آشتی میکنید،مثلِ امروز عکس میذارین اینستا از تیکه و متلک های منم در امان نمیمونین :)💋✋🏾

-خاله زنگ زده بودین؟

+آره؛نیلوفر میخواست ببینه راه افتادی؟

-خاله امروز که سه شنبس!فردا امتحان داریم! :/

+اِ؟نیلوفر رفت!برم دنبالش!

(بوقِ اشغال ...)

این موضوع باعث میشود که نسبت به خیلی چیز ها حساسیت نشان دهم ... مثلاً چه چیزی از آدم کم میشود که هنگام درخواست کاری،از واژه ی "لطفاً" استفاده کنند؟! :|

اگه کردی قیافه نگیر فکر نکن با کلاسی!نمیگن چه لاکچریه چه به روزه میگن چقدر خز و جواته ... نکن سمیه ... نکن!!

انگار برام مهمه :/ منم در کمالِ بی خیالی میگم خا!باشه!نیاین!

شیش صبحُ تاکسیِ شلوغُ مدرسه با نیمکت های سفتُ سرد ...

کلی همکلاسی که میخوان یکی به یکی خاطراتشونو تعریف کنن و نمیخوان از نگام بخونن که برام ذره ای اهمیت نداره!

هر دو دقیقه یک بار تکرار میکنم : امیدوارم هفته ی آخر باشه ... امیدوارم هفته ی آخر باشه!

#

پ.ن:میشه بستنی ها رو به شکل "پوپ"(!) سرو نکنید؟!بخدا اشتها باز کن نیست!

[میکروفون را از دست رها کرده و صحنه را ترک میکند]

پ.ن:خواننده ی خاموش => ❤️ من فکر نمیکردم که دیگه خواننده ی خاموشی داشته باشم :) مرسی.

پ.ن:بی رحمانست!شنبه آخرین امتحانُ میدیم بعدش فرداش باید بریم مدرسه؟!واقعاً؟!

+آدمیزاد نسبت به جنس مخالفش ایده آل های متعددی رو در نظر میگیره و طبیعتاً وقتی طرفُ پیدا میکنه همه ی اون آپشنارو نداره ولی این اتفاق باعث شد به خودم بگم:

آخه لعنتی!چرا این؟ابن حتی موهاشم بلند نیست!! :|

پ.ن:مویِ بلند دوست!خعلی دوست!

پ.ن2:موی بلند ... موی بلند ...

پ.ن3:موی بلند ❤___❤

با مشورتِ مامانم تصمیم گرفتم که این جلسه رو هم نرم کلاس(خب خدایی هیچی نفهمیدم!)،فوقش زنگ میزنم اطلاع میدم دیگه نمیام!

از ساعت 4 تا 5.30 فقط داشتم زنگ میزدم اما هیشکی نبود جواب بده :| حالا من کلاس هم نرفتم کسی نبود زنگ بزنه علتِشُ بپرسه :)))

دیگه مصمَم شدم آموزشگامُ عوض کنم :/

[1]: اصطلاحی گیلکی که گویای همان "مرده شور ببرد" می باشد.

پ.ن:تهِ ظلمه که فردا برم مدرسه :(((

پ.ن2:من چجوری به یکی بفهمونم نیا خونمون؟!بخدا بجای اینکه اون خجالت بکشه از نه شنیدن من از نه گفتن خجالت میکشم!! :|

احساس غریبی میکنم :))))

طبق معمول غروب 31 شهریور باید آهنگ "تابستون کوتاهه" رو گوش کنم و اشک بریزم:))

ظلمه دیگه!کَسی که 3 ماهِ تموم تا ظهر میحوابیده باید ساعت 6 صبح بیدار شه :/ تمام دنیا ساعت 9 صبح کلـاساشون شروع میشه ما باید 7:30 مدرسه باشیم :|

پلکـامُ روی هم محکم فشار میدم ؛

میخوام "جمعه" نفهمه من دارم امروزُ شروع میکنم.

من بشدت از جمعه ها فراری اَم ...

عکس:parisaderis

سریوسلی؟ :|

اینکه "شخص جهول" شات های متعددی با ساز های خاک خورده ی منزلش که لوازم تزئینی بیش نیستند در اینستگرم شِر میکند،فقط پوزخند ها و کامنت های مبهم مرا دریافت میکند!

و آن احمق هایی که "هنرمند" خطابش میکنند!!

با کُلی زور زدن میگفتم " بیشمردی "‌ ؟

اصن یادم میرفت!!

منم با اشتیاق برگشتم تا اون آقا رو ببینم ولی با یه پسر مو اَفرو و یک سال بزرگ تر از خودم مواجه شدم! :/

دوست دارم فقط بر روی تختم باشم و ویدئو های مسخره ی اینستگرم را ببینم و بدون لـایک و کامنت بروم سراغ بعدی ها.

نه حوصله ی بیرون رفتنم هست نه خانه ی مادربزرگ!

فقط و فقط می خواهم نفس بکشم نه کاری بیشتر!