⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖
|
خدا جون ببخش گاهی غر میزنما! هیچی توی دلم نیست خودت میدونی🙄💚✨ .
یه شب کلافگیم به مو رسیده بود و به سید گفتم اگه این آخری هم سد راهم بشه ، دیگه پیگیر دانشگاه نمیشم ...
همون شب با گله و آخرین ذره ی امید خوابیدم؛ نه صبح با یه تلفن فهمیدم کارم درست شده T_T .
″او″ همیشه میگه به مو میرسه ولی مو قطع نمیشه✨ .
با خوشحالی از جام بلند شدم و آماده ی کلاسم شدم .
میخواستم کیفم رو بذارم سرجاش ولی قبلش خالیش کردم که یه کاغذ اومد توی دستم . یادم اومد دیشب صاحب کافه بهم داده بودش : کسی که با عقابها همنشین شود، پرواز خواهد آموخت 💚 .
چسبوندمش جلوی میز کارم :) .
تایم کلاسای یکشنبه خیلی بده :( شکنجه س کاملاً 😑 .
کلی تلاش کردم بعد کلاس آخری بخوابم ( بوس به لپش زود تمومش کرد) ، ولی نشد که نشد!
نیاز دارم چای تازه دم کنار دستم باشه و جزوه هام رو کامل کنم ...
( منتظر دم کشیدن چای 🐧 )
بابت آدمای خوبی که توی زندگیتون دارید خدا رو شکر کنید ... خدا رو شکر کنید که عزیزانتون در کنارتون هستن ...
این خودش از نعمات برتره 💚✨ .
فکرش هم نمیتونید بکنید ولی مطمئن باشید همین الان که نشستید و دارید یک زندگی عادی و معمولی رو میگذرونید، صد جفت چشم دارن میپان که زمین بخورید و ببینن تهش به کجا میرسید :)
دل سیاهشون رو سیاه تر میکنن و براتون بد میخوان ...
چیکار میشه کرد؟ دعا کنیم خدا رو پیدا کنن و دلشون پاک و صاف بشه و بیشتر از این آلوده نشن ...
فاصله ی بین کلاسام رو یوگا کردم و چای سبزم آماده ست فقط مونده استاد بیاد سرکلاس🧐 .
جلسه ی قبلی رو هم نذاشته تا دانلود کنم🙄 .
جمعه رو مو رنگ کنیم ، چیز کیک با چای تازه دم بخوریم بعدش ببینیم خدا چی میخواد .
امروز تا الان؟🧙🏻♀
انرژی بالا بود 🌞🥰 .
توی تخت با سرندیپیتی صحبت کردم و سر به سر ″او💕″ گذاشتم ؛ صدای روشن شدن گاز اومد ، فهمیدم مامان بیداره .
رفتم از دوستم برای خودم و بابا قهوه خریدم . چقدر کافه شون توی نور صبح قشنگ تره!
آفتاب پررنگ تر از همیشه بود ✨ .
*
دوستم قراره بیاد خونمون ، اینجا صداش میکنم خانوم کاپ کیک🧁 .
شاید باهاش برم فروشگاه ...
در همین حین بابام داره به مامانم کمک میکنه تا برای عصر شیرینی درست کنن .
*
جزوه ی فناوری در آموزش زبان جلوم بازه و تقریباً تکمیله ، فقط باید دوباره به کلاسم گوش کنم .
دانشگاه؟ عالیه! همونیه که میخواستم 🤗 .
یه استاد داریم خیلی گوگولیه ! همیشه صدامون میزنه دانشجوهای عزیزم🥺 .
*
✨Everything's best and I'm so blessed✨
امروز آغاز ماه کامله .
درخواست کنید تا مهربان اجابت کند💚 .
انرژی های خوب به سمتتون سرازیر باشه 💚 .
متاسفم ، منو ببخش ، سپاسگزارم ، دوستت دارم .
ولی امروز با چنگ و دندون هم شده باید برم یسری چیزا رو بخرم .
باید امروز جزوه بنویسم حتما حتما حتما .
من خیلی کارا رو باید امروز انجامشون میدادم .
انجام دادم؟
نه! درد دارم، هنوز توی تختم .
لعنت بهت ماهانه ی بلاتکلیف زشتتتتتمسمزوشزوضژمضمزضیگمضبوپضبپض!!!!!
دیشب بارونی و کلاه قرمزم رو پوشیدم و رفتم قهوه خریدم (حال نداشتم درست کنم😐) ، سر راه پسرای کوچیکتر از خودم برام میخوندن : فرفری موی غزل ساز منی😐💔 .
bro! من دارم ارشد میخونم 🤣 !!
*
داشتم میرفتم مامان گفت برام کیک بخر👀 .
کنار قهوه، چیزکیک باقلوا خریدم و اومدم خونه .
*
مونی داشت بهم توضیح میداد با اسکایپ چطور کار کنم، ویدیو کال کرد و از همه چیز حرف زدیم الّا خود اسکایپ😂 .
*
قهوه رو تموم کردم و شروع کردم به درس خوندن و گوش کردن به کلاسی که از دست داده بودم 🧙🏻♀ .
کلاسام تموم شدن ، شام درست کردم و الان خسته ترینم😪 .
فردا هم کلاس دارم و اگع الان بخوابم قطعاً یکساعت دیگه بیدار میشم 👽 .
یا کتاب میخونم یا فیلم میبینم ... باید یجوری تایمم بگذره .
بعد از کلی انتظار اینکه پاییز برسه ، باکت هت خریدم ولی هنوز فرصت نشده استفادش کنم:( .
پ.ن: همتونو خوندما :( :* .
اول سال لیست اهداف درست کردم و چسبوندم کنار میز کارم .
البته درگیریام کم نبود و از تابستون تونستم برای تحققشون تلاش کنم .
جلوی چندتاشون تیک خورده و امید دارم همشون تا آخر سال عملی میشن🤩🥳 .
هوا دوباره بهم ریخته و ما گیلکا میگیم توره هوا یا همون آب و هوای دیوونه  ̄へ ̄ .
از صبح داره میباره و اصلاً بند نمیاد . درست نخوابیدم از بس باد میکوبید به پنجره 🐧.
الان که صفحه ی سفید رو دیدم یه نفس عمیق کشیدم ...
این ماه من اندازه ی یکسال خوشی دیدم ، سختی کشیدم ، ناامید شدم ، جنگیدم ، سرپا شدم ، بدست آوردم و دوباره سرمو گرفتم بالا!
خدا همه ی گره ها رو باز کرد و راه رو برام هموار ...
یکشنبه شب از ذوق اولین کلاسایی که گذروندم، یکجا بند نمیشدم!
جو کلاسا بسیار سطح بالا و به مراتب سخت تر از ۴سالی که تجربه کردم بود ولی چیزی بود که میخواستم !
دوستام میپرسیدن و تعریف میکردم ...
همه چیز برامون خوب پیش میرفت که دوشنبه صبح، ریری خبر فوت ناگهانی پدرش رو داد و کلا نفهمیدم دیگه چیشد و چطور گذشت ...
بالاخره تونستیم بریم پیشش و دلم یکم آروم گرفت ... این چند روز سرندیپیتی نمیتونست مرخصی بگیره و کلی بیقراری کشیدیم ...
هنوز اثرات سردرد دیشب باهامه ... ولی فردا باید جدی درس بخونم و آماده باشم ...
و در آخر خدایا شکرت💚✨ .
امروز اولین کلاسام رو شروع کردم .
یکم استرس دارم😄 .
موقع ثبت نام و جور کردن مدارک خیلی سختی کشیدم .
امشب بعد از مدتها راحت میخوابم .
بازم از تبریکاتتون ممنونم💚 .
پ.ن: آدرس ایمیل نذارید نمیتونم ایمیل بفرستم .
سلام .
بابت تبریکاتتون خیلی ممنونم💚 .
خیلی درگیرم و نمیدونم کی میتونم دوباره بیام .
شاید یک ماه طول بکشه .
فعلا نیستم :( .