⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖
|
روی تخت،زیر درخت انجیر نشسته بودیمُ ناهار میخوردیم و برایم چیزی تعریف کردی.
بلند زدم زیر خنده.
گفتی هیس!آروم تر بخند!
پرسیدم چرا؟!
جواب دادی خوب نیست یه دختر صداش بیرون بره.
و من بلند تر خندیدم ...
نه بخاطر لجُ لجبازی!
بخاطر حرف احمقانه اَت!
پ.ن:خوشحالم که خانواده اَم مثلِ تو نیستند و این لجِتُ بیشتر در میاره. :)
توی دوران راهنمایی هم با متوسل شدن به زورُ قهر خانوادم راضی میشدن که شرکت کنم.
داستان برمیگرده به موقعی که کلـاس سوم بودم ... مینی بوس چپ کرده بود؛البته هیشکی طوریش نشد ولی همین بهونه ای شد که به سختی اردو برم.
اما امسال فرق میکنه.
تقریباً سالِ آخره و همه قراره بیان.
کاش زودتر 15اُم شه :/
جرئت دارین زنگ بزنین:|
But I feel you are the girl for me
Rings on your fingers
paint on your toes
You leave in town where nobody knows
***
زبانِ انگلیسی اَت خوب باشد،اهلِ موسیقی هم باشی و "مُدرن تاکینگ" برایت خاطره ساز نباشد؟!غیر ممکن است!
پ.ن:هچیکس نمیتونه به خوبیِ این دو تا باشه.
اگه این سوالُ از یه بچه 7 ساله بپرسی میگه یه اتاق پر از اسباب بازی.
کمی بزرگتر شه نظرش هم عوض میشه و میگرده دنبال معنی واژه "خوشبختی" .
توی شرایط مختلف تعبیرش از "خوشبختی" عوض میشه.
مثلـاً پول،محبوبیت،یه همدمِ خوب،خونه توی بالـا شهر،ماشینِ اسپرت سقف کروک،یه کمد پر از لباس و ...
احتمالـاً همه ی ما اکثر این شرایطُ گذروندیمُ حالـا "خوشبختی" رو تو یه تعبیرِ ثابت خلـاصه میکنیم.
برای من "خوشبختی" یعنی داشتن یه دلِ بی غصه و لبِ همیشه خندون و شانسِ بدونِ مانع و یه دوست خوب.
من خوشبختِ خوشبختم!
خوشبختی برای شما تو چه چیزی خلـاصه میشه؟
:)
پ.ن:هجرت_گوگوش ... دوسِش دارم :)
تاکید میکنم "زنگِ آخر" !
#وات_دِ_اِف
:|
بعداً: امتحان نگرفت:/
پسرِ چشم مشکی معرفی اَش کرد ... لبخند زدم ... لمسش کردم ...
صدایش برایم گوش نواز بود :)
سه تار را میگویم!
چی فکر کردین خدایی؟ :/
***
اوجِ بدبختی یعنی وسط خیابان سپه عادت ماهیانه سلـامی بگوید و درد را به جانت بیاندازت.
اوجِ بدشانسی یعنی پدرت برای خرید ساز مجوز صادر کند اما کسی نباشد همراهی اَت کند.
اوجِ خوشحالی یعنی دوستِ دورانِ ابتدایی اَت را ببینی.
بعدش رفتیم دفترُ به خونه زنگ زدن.سرویسَم در دسترس نبود(طبق معمول)و مامانم مجبور شد بیاد دنبالم.
مامان باید میرفت اول ثبت احوال بعدش فرمانداری بعدشم اداره ی پست که خودمُ چسبوندم بهش!آخه میرفتم خونه حوصلم سر میرفت.
البته دلیل اصلیم این بود که برم شهرداریُ ببینم.دیشب شلوغ بودُ نمیشد خوب توش دور بزنم.
بالـای دروازه ی ورودی،مثل یکی از خیابونای آنتالیـا،کلی چتر رنگی آویزون کرده بودن.رو به روی در ورودیِ ساختمون شهرداریَم یه هفت سینِ بزرگ پهن کرده بودن که متاسفانه انقدر تنگ ماهی کثیفُ سبز شده بود که ماهیِ طفلی یک ساعت تو یه حالت ثابت مونده بود.:/
توی باغچه ها هم پر از شمعدونیُ سنبل بود.یکم جلوتر چند تا خونه ی روستایی ساخته بودن و قسمت حافظیه هم حاجی فیروزُ یه تقویم بزرگ گذاشته بودن با چند تا چیزای دیگه.
طرف بریدگی که منتهی به فرمانداری بود یه نمایشگاه تاسیس شده بود.کلـاً همه چیز عالی بود.
مرسی شهردار:/
کاش همیشه اینطوری عمل کنی.
لوکشین:پلِ جدیدِ انزلی به سمت میدان اصلی
عید خوبی بود :)
بعد از مدت ها داییمُ دیدم و تعریفُ تمجیدای بعدش ...
صدای دختر دایی کوچولومُ برای اولین بار شنیدم.البته داشت گریه میکرد:/
بیشتر از همیشه عیدی جمع کردم :))
و با سحر آشتی کردم ؛ سحری که نسبت به پارسال از زمین تا آسمون تغییر کرده و میشه گفت موقر شده:)
اتفاقای خوب تو راهَن!! ^__^
عید شما چطور بود؟اتفاق خاصی افتاد؟
اوایل دوراني راهنمایی با اشتیاق مشغول جمع آوری آهنگ های کلـاسیک و قدیمی بودم.ولی با این حال،هنوز هم آرشیوِ مربوط به شهرام شب پره،ناقص است:/
"عشقِ هایده بودُ منم پایه ی دودُ گلُ سنگم کُکُ بنگم ... "
بعد ها که گذشت به یک متالهِد تبدیل شدم؛که خوراکش تاریکیُ آهنگ های رامشتاین و دیمُ بِرگیرُ اِسلَش بود.واقعاً فازم چه بود؟:|بابت آن دوران متاسفم-___-
"دو هَست ... دو هَست مِیش ... "
طی یک تحول ناگهانی-از آن ها که بیدار میشوی و تمام آرشیو مربوط به متال را پاک میکنی-همه ی آهنگ های مازیار فلـاحی را دانلود کردم.اما برای من کافی نبود ...
پس از ورود به دبیرستان و آشنایی با نیلوفر،شبُ روزَم با کارهای زِدبازیُ بهزاد لیتو و نَجفی گذشت و هنوزم میگذرد D:
شاید این چیزی باشد من به دنبالش میگشتم.
رپ با چاشنیِ موسیقی تلفیقی.
البته همیشه استثنایی هم وجود دارد و بعضی از مورد علـاقه ها تغییر نمیکنند.مانند مردانِ مو جو گندمی!
این که یک زنیکه ی 30 ساله گِله کُنَد که چرا موقع خداحافظی،با او چشم در چشم خداحافظی نکردم:|
همانطور که آشتی کردن با عده ای در سالِ جدید جالب است؛
به تدریج قطع کردن ارتباط نیز میتواند به نوبه ی خود جالب باشد ;)
چه خوش گفت لسان الغیب:
"سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش
اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام"
***
95 عزیز!خوش آمدی.
بدونِ مقدمه میگویم!مانند بچه آدم برو و یک گوشه بنشینُ هرچه با حالِ ما سازگار است را،از خداوند بخواه.خواسته ی زیادیست؟نَ واقعاً؟!:/
خلـاصه مانند 94 باش دیگر!
البته از تو پنهان نباشد،کمی هم ما را اذیت کرد ... دلِ عزیزانمان را رنجاند،گاهی وقتا هم اشک گونه هایمان را تر کرد،ناامید هم شدیم ولی گله ای نیست!زندگی که بدونِ این تلخی ها نمیگذرد.شادیِ زیادی هم دل را میزند.(تو برایمان شادی بیاور!دل دردش را به جان میخریم:|)
اصلـاً میدانی چیست نودُ پنج جان؟نیامده دوستَت دارم!(خود شیرین هم خودتانید!)
سالِ نو مبارک دوستانِ جان