گیله دختر ‎ . ݁⋆ ꫂ᭪ ݁ | مهر ۱۳۹۵
 ⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖
میتوانم با آهنگِ لبخندِ مهستی گریه کنم؟!

یا حتی بخاطر پروفسور اسنیپ؟

شاید به بهانه ی دلتنگی های فراموش شده ..

دلم بی بهانه گریه میخواهد ...


#احساساتی نوشت, مود نوشت
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۵ساعت 15:22  توسط گیله دختر 

هوای اینجا دیگه داره حال بِهَم زن میشه -ــ-

یک هقته ی کاملـاً بارونی!

دخترداییم بعد از چند سال اومده اینجا ولی نمیتونم باهاش برم بیرون :/

از اون روزی که رفتیم فرودگاه دنبالش تا به الـان داره میباره!هر چیزی حدی داره دیگه ..

بخدا بارون برای ما سینگِلـا "اصلـاً" جالب نیست!!


#غرغر نوشت, بیحوصله نوشت
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۵ساعت 15:22  توسط گیله دختر 

همیشه عادت دارم هرشب "بدون استثنا" قبل از خواب کتاب بخونم ؛
جدیداً هم شروع کردم به داستان های کوتاهی که جی.کی.رولینگ توی سایت پاترمور گذاشته..
کتابِ امشبم اسمش "بیدلِ قصه گو"ـئه /.

خیلی وقته هم فیلم ندیدم عذاب وجدان دارم :/

به طرفدارانِ هری پاتر بشدت توصیه میشود: [فشار]


#مود نوشت, هری پآتر نوشت
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۵ساعت 15:22  توسط گیله دختر 

[حذف شده]

+ نوشته شده در  جمعه بیست و سوم مهر ۱۳۹۵ساعت 15:22  توسط گیله دختر 

روزِ تاسوعا یعنی سه شنبه بود ...

از شوق زیاد زود آماده شدم اما دیدم ساعت هنوز ده نشده ... یکم که گذشت زدم بیرونُ تاکسی گرفتم به مقصدِ خونه زندایی.

دایی درُ باز کرد گفت که میخواستم بیام دنبالت اما راه افتاده بودی ... (دایی جان من دیگر بزرگ شده ام!)

برای ناهار به هر زحمت و مشقتی که بود منقل و ذغال آماده کردیمُ جوج زدیم ... بماند که تمام سر انگشتانم سوختند :)) و همانجا تصمیم گرفتیم کباب پز برقی بخریم :/ و به روی کسی نمی آورم که اشتباهاً فلفل چیلیِ کباب شده خوردم و ... -_-

به هر جان کندنی که بود ساعت جلو تر میرفت ... باز هم زودتر آماده شده بودیم ... گازَش را گرفتیم و رفتیم به سمت فرودگاه ... همان جایی که اینستاگرم گُه(!) بازی درآورد ...

منتظر ماندیم ... شاید 45 دقیقه ... بالاخره ظاقت نیاوردیم و وارد سالن ورودی شدیم ... هواپیما ها میرفتند و می آمدند ... خودش بود!

به زمین نشست ...

و من بعد از سالها دخترداییِ جان را دیدم ... با آن شال زردش!یکبار به او گفتیم زرد چقدر به او می آید :/ مگر بیخیال میشود؟!

دلم برای خنده های کجش تنگ شده بود ... از آن خنده هایی که بین ما موروثی است ...

راه برگشت از وسط شهر رفتیم ... و ایستگاهِ صلواتیُ مسخره بازی هایش :)) انقدر ضایع که پسرک گفت : وایسید!بیسکوییت هم بیارم :))))

فردایش بالاخره لب به سخن باز کرد و گله کرد از نبودن هایم از بی خبر ها و بی اعتنایی ها و  چه و چه و چه!

فقط گفتم حالا که هستم!

خندید و گفت آره ...

:)


#خصوصی نوشت
+ نوشته شده در  جمعه بیست و سوم مهر ۱۳۹۵ساعت 13:59  توسط گیله دختر 

وقتی نوبت به پلی کردن La valse d'Amelie میشود دوست دارم همان لحظه بمیرم ^.^

چشمانم را میبنم ...

انگشتانم بر روی کلاویه های خیالی میرقصند ...

باران است که میبارد و آسمانِ ابری که حال مرا بهتر از هروقت دیگر میکند :)


#ایکس اُ ایکس اُ نوشت, لبخند نوشت
+ نوشته شده در  جمعه بیست و سوم مهر ۱۳۹۵ساعت 13:46  توسط گیله دختر 

سه سال از "گیله دختر" بودنم میگذرد ...

+ نوشته شده در  جمعه شانزدهم مهر ۱۳۹۵ساعت 20:30  توسط گیله دختر 

شیرآلـاتُ شلنگ سرویس بهداشتیمونُ (اوه!) عوض کردیم ...

احساس غریبی میکنم :))))


#پُکِر فِیس نوشت, مود نوشت
+ نوشته شده در  جمعه شانزدهم مهر ۱۳۹۵ساعت 12:49  توسط گیله دختر  | 

مامان جدیداً یاد گرفته هی میگه:مایل هستی اینُ امتحان کنی؟

یا مایل هستی چای دَم کنم؟

تمایل داری ناهار بخوری؟

#ولم_کن! راحت باش مامان:)) نفس عمیق!


#نیشِ باز نوشت
+ نوشته شده در  جمعه شانزدهم مهر ۱۳۹۵ساعت 12:40  توسط گیله دختر  | 

چه آخر هفته ی بدی بود -__-

و چهارشنبه ای که جنازه وار روی تخت درمونگاه افتادم -__-

نمیدونم کارمای کدوم کارم بود؟!

من که آدم بدی نبودم ... (اَلَکی!)

تنها نکته ی خوبِ آخر هفته این بود که دیروز یه آهنگ لُری یاد گرفتم ^.^

نتِ تولد مبارک رو هم از اوستا(!) گرفتم که واسه ی تولد پدرم بزنم :)


#روز نوشت
+ نوشته شده در  جمعه شانزدهم مهر ۱۳۹۵ساعت 12:38  توسط گیله دختر  | 

دیروز یه توئیت خونده بودم :

کسی که داره با تنهاییِ خودش حال میکنه شاید داره با یکی توی دلش زندگی میکنه :)


#مود نوشت, لبخند نوشت
+ نوشته شده در  سه شنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۵ساعت 22:17  توسط گیله دختر  | 

خیلی جدی رفتم تو فازِ کنکورُ تست و از این حرفا ...

کلـاسُ آزمونَم نمیرم ... حوصله برنامه ریختن بقیه رو ندارم :)) اصن نرفته میدونم با پشتیبان دعوام میشه :/

از سه شنبه عصر تا جمعه شب واسه کنکور میخونم . بقیه وقت ها هم به دورس مدرسه میرسم.

حضورم کمرنگ میشه اما محو نمیشه:)) هرکی منُ بخونه و فالوم بکنه هم لطفُ محبتشُ نسبت به من نشون میده.اصن بوس بوس :))

#


#درس نوشت
+ نوشته شده در  سه شنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۵ساعت 12:49  توسط گیله دختر  | 

بی مقدمه اعتراف میکنم آدم "شکم پرست"ـی هستم! :))

میگویم تهِ خوش اقبالی هستااا!عشق غذا باشی و استعداد چاقی هم نداشته باشی ^.^ #پُز _گونه

این احساس من به حدیست که با دیدنِ یک عدد اسنیکرز تهِ کیفم اشک شوق چشمانم را پر میکند و غیرممکن است از کنار فست فود های خیابانی عبور کنم و چیزی نخرم حتی اگر گرسنه نباشم(همیشه گرسنه هستم:/) ... از آن فست فود های اصغر چرک نه ها! :)) دکه های کوچکی که ذرت مکزیکی و کورن داگ و چیپس میفروشند(صدای قار و قور شکم!) و همچنین غیر ممکن است روزی بیش از 10 بار شیشه ی نوتلـا را نوازش نکنم.

از آن دسته هایی هستم که برعکس دوستانم که بعضی برای کتاب یا بعضی برای لباس های رنگآرنگ پول جمع میکنند،من برای یک خریدِ جانانه خوراکی های اَجیغولی[1] و چشم برق انداز(!!) از فروشگاه رنگی و خوشمزه تهِ خیابانمان پول جمع میکنم :))

البته شکم پرستی همیشه هم خوب نیست ... آن وقتی بد و عذاب آوار است که میفهمی تمامِ آذوقه هایت تمام شده :'( (خدا نصیب نکند)

تا شما میخوانید من بروم و خَندَقِ بَلـا را پُر کنم :))

1:اَجیغولی:چیز های گوگولی و دل آب انداز را گویند.


#مود نوشت, نیشِ باز نوشت
+ نوشته شده در  شنبه دهم مهر ۱۳۹۵ساعت 20:2  توسط گیله دختر  | 

بارونِ وحشیُ سه تار ... ^__^

#


#ایکس اُ ایکس اُ نوشت, روز نوشت, لبخند نوشت
+ نوشته شده در  شنبه دهم مهر ۱۳۹۵ساعت 19:42  توسط گیله دختر 

دیروز با دوستم رفتیم که کتابِ تست بخریم.وقتی به مرکز شهر رسیدیمُ از تاکسی پیاده شدیم ، رومُ برگردوندنم تا دوستمُ پیدا کنم که یه دفعه یکیُ دیدم که حسابی جا خوردم.

راستش از دیدنش جا نخوردم ... تعجبم برای این بود که دیگه هیچ حسی بهش ندارم.

تصورشم نمیکردم که بعد سه سال ، وقتی ببینمش نیشم باز شه و با یه لبخند شیطون به دوستم نشونش بدم و بگم:این همون دخترٔ بازَس!!

ما آدم ها روی بعضی ها کراش داریم که نباید!بعد از چند سال که خاطراتُ مرور میکنیم و به بخشِ "کراش های آبرومند" میرسیم پیش خودمون شدید(!) شرمنده میشیم!


#اینگونه نوشت
+ نوشته شده در  پنجشنبه هشتم مهر ۱۳۹۵ساعت 10:24  توسط گیله دختر  | 

توی اتاقمم ... صدای بارونِ وحشی میاد ...

برای کاری میرم بیرون؛حتی خبری از بارونِ نم نم نیست!

حسِ سه بعدی پیدا کردم تو این چهار دیواری :)))


#مود نوشت
+ نوشته شده در  پنجشنبه هشتم مهر ۱۳۹۵ساعت 10:18  توسط گیله دختر  | 

چگونه یک سال چهارمیِ "شاخ" شویم؟!

آستین ها را بالـا زده ... شلوارِ فرم مدرسه را تنگ کرده و جوری بپوشید که در قسمت مچ پا چند طبقه از پارچه شکل گیرد؛کفش های گنده ی لژ دار فراموش نشود در صورتِ عدمِ دسترسی،کتانی های ساق دار هم مورد مناسب و جایگزین خوبیست!

ساعت شُلُ وِل فراموش نشود!از آن ها که جیرینگ جیرینگ صدا می دهند!

قدم های بلند و سنگین بردارید و در ساعات بیکاری و تفریح در گوشه ای از سالن لَم دهید و جوری نگاه کنید و حرف بزنید که انگار دنیا به موی انگشت شستِ پدرتان هم نیست :/

موقع حرف زدن گوشه ی دهانتان را کج کنید(همانند بهزاد لیتو) و دوستانتان را "Nigga"یا "OG" خطاب کنید.

میتوانید برای محکم کردن میخِ خود،ابروهای اصلاح شده اتان را برای سال دهمی ها تاب دهید!

تنه زدن به سال های پایین تر را فراموش کنید .. خیلی گودزیلـا هستند :|

اصن با ما باش بالا باش:)) والاع:))


#باحال نوشت
+ نوشته شده در  دوشنبه پنجم مهر ۱۳۹۵ساعت 18:47  توسط گیله دختر  | 

ساعت دو تعطیل شدمُ خسته و کوفته 2 ساعت بعدش میرم کلاس موسیقی ...

منشی میگه کلاستون افتاد پنجشنبه :/ ما به همه اس ام اس دادیم.

خو یه پیجِ کوفتی تو اینستا بزنید دیگه!آخه کی تکست میده؟!عصر یخبندانی ها!!!


#اخمو نوشت, بیحوصله نوشت, غرغر نوشت
+ نوشته شده در  دوشنبه پنجم مهر ۱۳۹۵ساعت 18:32  توسط گیله دختر  | 

بالاخره بعد از چند روز یا بهتر بگم چند هفته فرصت شد تا بیامُ بنویسم!

تا میومدم خونه میگرفتم میخوابیدم و چشم باز میکردم شب شده بود ... باید بگذره تا عادت کنم.

دیگه پیش دانشگاهی شدم و وقتم محدوده ... درسای مدرسه و تست زدنا شروع شدن/.

خیلی از بچه هامون پاس نشدنُ نتونستن بیان مدرسه یا کلاً ترک تحصیل کردن -__-

کلاسِ دَهُم هم بهمون اضافه شدن .. اگه بدونین چجورین ایناااا :)))
ضمناً!4شنبه ها هم تعطیلیم #شاخ :)))


#نیشِ باز نوشت, روز نوشت
+ نوشته شده در  دوشنبه پنجم مهر ۱۳۹۵ساعت 18:30  توسط گیله دختر  |