|
⊹₊⭑ 🥥𝔄𝔩𝔬𝔥𝔬𝔪𝔬𝔯𝔞🐚⊹ ࣪ ˖
|
پ.ن:هنوزم داره زنگ میزنه!احمق!:)))
قیافه متعجبمُ که دید گفت باریک ترین گوشیِ جهانه.
البته من اونُ نخریدم چون زیادی غیر عادی بود:))
شب که داشتم با گوشی کار میکردم تا قلقش دستم بیاد دیدم یه قستمش تاچ نداره خلـاصه دادم به فروشنده که تعویضش کنه.اونم بهم گفت که فردا بیا تحویل بگیر.
تو راه خونه بودم که یادم افتاد سیم کارتِ مامانم توش بود :/
هیچی دیگه:|
الـان مامانم رفته بسوزونتش یکی دیگه بگیره:)))
عاشقتشم که!اصلـاً بهِم سرکوفت نزد :* :*
پ.ن:چشام درد میکنن.باید برم چشم پزشکی :(
دلم خیلی گرفته؛نمیدونم برای چی.
کلـاً دلم یه چیزی میخواد ولی نمیدونم چی میخوام.
سرعت نتم پایینه نمیتونم فیلم دانلود کنم.همه ی فیلمارُ هم دیدم:/
وقتی هم که هوا بارونیه نمیشه رفت بیرون.
به همه ی اینا درد ماهیانه هم اضافه کنید.
دیگر سخنی نیست!
پ.ن1:انیمشین "زوتوپیا" رو حتماً ببینید.
پ.ن2:برای رشد ناخنِ انگشتِ اشاره ی دستِ راستم هم دعا کنید.:(
منم سالی یه بار یکی فالو میکنه اونم از دهستانِ روستای نمیدونم چی چی !!![]()
منم هر روز دارم با آهنگ عشق بندر سندی قر میدم -___-
[سیه دختِ هاجرو خودمُ تو گل میپلکونوم ...]

پرنیا رو به رویم ایستاده بود.
با ترس به شانه ی سمت چپش زل زدم ...
متوجه شد!
نیلوفر جیغ زد ... همه جیغ زدیم و به سمت درخت نارنج دویدیم.
پرنیا مقنعه اش را از سرش کشید و به زمین پرت کرد.
آری پرنیا را اُسکل کردیم!! :))))
***
هیچی مسخره تر از یه پسر دماغ عملی نیست:/
فردا که پسرش ازش میخواد باهاش کشتی بگیره یا بوکس کنه چی میگه؟!
وای نه پسرم!دماغم لوچ میشه؟!! :|
همانطور که همه ی مرد ها از 90% منطق بهره نمیبرند.
شِپِلِق-___-
خِلِچ!!
بازی sofia Vergara فوق العادَس.

ʜᴏᴛ ᴘᴜʀsᴜɪᴛ
مَن:مامان!باورت نمیشه!سرعت نتم خیلی بالـاست!![]()
مامانـم:میخوای زنگـ بزنم بگم کمش کنن؟![]()
پ.ن:دیروز سرعت نت به حدی بالـا بود که 9تا فیلم دانلود کردم:|
***
من فکر میکردم تک چرخ زدن جلوی مدرسه دخترونه دیگه خز شده ولی بهم ثابت شد که اینطور نیست.
خب که چی؟:|
من عاشق موتورُ تک چرخ زدنات شدم بیا با من دوست شو![]()
![]()
عینِ حقیقت -__-
راننده کنار شخصی ترمز کرد.
پسری که در صندلی جلو جا خوش کرده بود ناگهان درب کنارم را باز کرد و نشست.
نگاهی به رو به رویم انداختم!
ازش ممنون بودم که به فکرمان بود وگرنه از ما چیزی جز استخوان پودر شده با کمی ماهیچه باقی نمیماند.
***
هیچوقت آدم های چاق را درک نکردمُ نمیکنم.
خوشحال که توانستم ملینا را به سمت لـاغری سوق دهم-___-
و خدا نیاره اون روزیُ که باید به یه آدمِ کند ذهن(!) مطلبیُ برای بارِ دوم توضیح بدم -__-

نگاهـی به ساعت میکنم . . .
7:50
سوارِ ماشین میشوم.
حرف های کلیشه ای!
و منمُ صدایـی که از رادیو در ماشین میپیچد.
گوینده ی همیشه شادِ لعنتــی:|
و طبق معمول میگوید:
+هیــرآد حآتَمــی!هستــم هستـی؟
و او هم اُسکُل وار تر جواب میدهد:
-هستم!هستــم!
:/
فقط نیم ساعت مانده بود تا از شرِّ توضیح های خسته کننده ی این زن راحت شوم؛ته دلَم خوشحال بودم که از امتحان بویـی نبرده و چیزی در خاطرش نیست.در اصل همه ی ما خوشحال بودیم.
اما به یکباره گفت: بریـم سراغِ امتحان!
وَ من:
پ.ن:روانشناسی از آنچه که انتظارش را داشتم سخت تر است و حتـی خسته کننده تر از اقتصاد:|
دیشب داشتیم دورِ هم سریال میدیدیم که جنابِ پدر برگشتند و گفتند:دختر تو مگه رو تختِت خرس ترکیده؟
نگاهی به جناب مادر کردم سپس به جناب پدر اشاره کردم چیزی نگوید.:|
ولی باز هم ادامه دادند:عصر میخواستم برم یه سر توی اتاقت استراحت کنم تختِتُ دیدم فرار کردم!رفتم رو مبل خوابیدم:))
و من بودمُ اعتراض هایی که از جانب جناب مادر مرا هدف میگرفت.-__-
تقصیر من نیست که وقتی برای مرتب کردن اتاقم ندارمT___T

دبیرانی هستند سال ها منتظر استخدام:|
اما نمیدانم چرا سازمان آموزشُ پرورش اصرار دارد افراد نالایق را استخدام کند؟(منظورِ من شاملِ همه ی دبیران نمیشود!)
برای مثال دبیرِ روانشناسی:| کدام آدم عاقلی با اعتماد به نفسِ تمام آزاد را با "ذ" می نویسد؟!یا مانیتور را "مونی تور"؟!!
یا در گوشه ی توضیحاتش قلب بکشد؟به خوشمزه بگوید خیشمزه؟:|
هرچه نگویم بهتر است:|:|
باز آمد بوی ماه مدرسه:))
از آنجایی که گلی جان(راننده سرویس بنده)بنابر شرایطی نتوانست همراه من در راه مدرسه باشد؛همانند کودک دبستانی دست در دستِ مادرِ گرامی و کوله پشتی بر پشت راهی شدیم:))
در ابتدای ورودم به شکنجه گاه(!) یا همان مدرسه دوست خلُ چل عزیزم عالیه بر سر و کولمان پرید:|بعد هم یکی یکی دوستان را زیارت نمودیمD:
در حیاط دور هم جمع شده بودیم که مریم گفت:سارینا داره میاد وااای چقدر عوض شده.
نگاه مریم را دنبال کردم و چشمم به سارینا یا میس هیولا افتاد:|
دخترم اگر واقعا قصد عمل بینی داشتی کمی صبر میکردی تا انقدر بینیِ قلمی اَت به صورتِ پهن اَت زار نزند:/
تصمیم هایی که در این دوره ی سنی گرفته میشوند از روی احساس است نه منطق!آخر دختری که هنوز 18 سالش نشده را چه به عمل زیبایی؟!
یک جمله را بیش از هرچیز باور دارم:تا خودت را قبول نداری توقع نداشته باشد دیگران قبولَت کنند.
البته عملی که باعث زیبایی فرد شود مشکلی ندارد ولی نه اینکه طوری باشد که نتوانی به صورتش نگاه کنی:|
***
دروغ های بچه ها هم یکی یکی برملا شد:)) واکنش ها را دریابید!
ارغوان مگه نمیخواستی ارتودنسی کنی؟ => بحث به کُل عوض شد:))
مهدیه قضیه نامزدیِ تو و فرشاد به کجا رسید؟ => تموم شد من اصلا قصد جدی شدن ندارم:/
فاطمه روکش دندوناتُ چیکار کردی => غیبش زد:|
بله دوستان!
من با همچین آدم هایی در یک کلاس هستمD:
فردا هم جشن عقد یکی از همکلاسی های بنده است:| به کجا داریم میرویم؟!!
دیشب در راه برگشت به خانه سر و صدای آنطرف خیابان توجه اَم را جلب ڪرد.
افتتاح شعبه ی جدید فروشگاه"پآندورآ".
واجب به ذڪر است هروقت خواستید پولِ اضافے خود را با خیالے آسوده دور بیاندازید ؛ پآندورآ بهترین مڪان است:|
قیمت ها از چرم مشهد و لوڪس ترین فروشگاه های شهر گرانتر و ڪیفیت پایین تر:|
از تنوع هم چیزی نگویم بهتر است:)
"حذف شده"
مَن ن.ت در همینجا سوگند یاد میڪنَم ڪه هیچوقت و در تحت هیچ شرایطے بچه دار نشوم:|و تا جایـے ڪه امڪان دارد ازدواج نڪنم.
همین دیشب نزدیڪ بود بینے اَم حالت صاف خود را برای همیشه از دست بدهد و بر رویَش تپه های ڪوتاه و بلند سبز شود!!توسط یڪ بچه *** و زبان نفهم!
وقتے با ڪله اَش در صورتم شیرجه زد،تنها داشتم به این فڪر میڪردم ڪار ڪدام دڪتر زیبایـے بهتر است و آیا میتوانم شڪایت ڪنم؟!
دلایلے ڪه من دارم شاید از نظر شما خنده دار ولے از نظر من منطقیست!
من دارای خصوصیاتے هستم ڪه نمیتوان با آنها ڪنار آمد.غرور،خودشیفتگے،بـےاعصاب،تنوع طلب و بـےاحساس نمونه هایـے از خصوصیات من اَست.
خیلـے راضے اَم از اینڪه توانستم جهت زندگے اَم را مشخص ڪنم و راه دادن هرگونه بچه و مرد را ممنوع!
برعڪس دختران اطرافم ڪه از ڪودڪے در آرزوی پوشیدن لباس عروس خیال پردازی میڪنند و همیشه پای ثابت سریال های عاشقانه هستند من دائماً به این فڪر میڪنم بعد از مستقل شدنم و دستیابـے به موقعیت مالے موردنظر خریدن ویلا در رضوانشهر(شاید جواهرده) گزینه ی مناسب تر است یا داشتن یڪ ماشین لوڪس؟آخر هفته ها هم زمانے را به دیدن فیلم هایـے مانند Dumb and Dumber اختصاص میدهم:))

مَن ن.ت در همینجا سوگند یاد میڪنَم ڪه هیچوقت و در تحت هیچ شرایطے بچه دار نشوم:|و تا جایـے ڪه امڪان دارد ازدواج نڪنم.
همین دیشب نزدیڪ بود بینے اَم حالت صاف خود را برای همیشه از دست بدهد و بر رویَش تپه های ڪوتاه و بلند سبز شود!!توسط یڪ بچه *** و زبان نفهم!
وقتے با ڪله اَش در صورتم شیرجه زد،تنها داشتم به این فڪر میڪردم ڪار ڪدام دڪتر زیبایـے بهتر است و آیا میتوانم شڪایت ڪنم؟!
دلایلے ڪه من دارم شاید از نظر شما خنده دار ولے از نظر من منطقیست!
من دارای خصوصیاتے هستم ڪه نمیتوان با آنها ڪنار آمد.غرور،خودشیفتگے،بـےاعصاب،تنوع طلب و بـےاحساس نمونه هایـے از خصوصیات من اَست.
خیلـے راضے اَم از اینڪه توانستم جهت زندگے اَم را مشخص ڪنم و راه دادن هرگونه بچه و مرد را ممنوع!
برعڪس دختران اطرافم ڪه از ڪودڪے در آرزوی پوشیدن لباس عروس خیال پردازی میڪنند و همیشه پای ثابت سریال های عاشقانه هستند من دائماً به این فڪر میڪنم بعد از مستقل شدنم و دستیابـے به موقعیت مالے موردنظر خریدن ویلا در رضوانشهر(شاید جواهرده) گزینه ی مناسب تر است یا داشتن یڪ ماشین لوڪس؟آخر هفته ها هم زمانے را به دیدن فیلم هایـے مانند Dumb and Dumber اختصاص میدهم:))

امروز سری به دڪتر زدیم!این ڪار هر ماهِمان است.
به مادر گفت وزنت ڪمے بالاست و من هم ادامه دادم باید رژیم بگیری.دُڪے جان با لبخند حرفم را تایید ڪرد.بعد از دیدن آزمایش اخم هایش در هم گره خورد و تند و تیز خطاب به مادر گفت:چرا انقدر قندت پایینه؟بعد میخوای رژیم بگیری!؟!میخوای خودتو بُڪشے؟!رژیم بگیر بمیر دیگه!چرا به فڪر خودت نیستے؟
و من و مادر همچنان متعجب بودیم!
پزشڪ خوبیست فقط زیادی نگران میشود:))
پ.ن:دیشب رمان یاسمین را تمام ڪردم...دلم به حال بهزاد و دیگر بهزادها سوخت . . .